نوشته شده توسط : mohammad

این را نمی دانم من از باد  یا از گلی تنها شنیدم یا شاید از خورشید یاباد یا از هوا آن را شنیدم .

وقتی كه یك شب ماه روشن در رختخواب ابر می خفت این را شنیدم كه صدایی در گوش من آرام می گفت:

To quiro

Timoty molty bene

Te adore

I love you

اینا همه یعنی:

دوست دارم



:: بازدید از این مطلب : 459
|
امتیاز مطلب : 46
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : 25 / 3 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad
 

شبی از پشت یك تنهایی نمناك و بارانی تورا با لهجه ی گل های نیلوفر صدا كردم

تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا كردم.

پس از یك جستجوی نقره ای  در كوچه های آبی احساس تورا ازبین گلهایی كه در تنهایی ام رویید با حسرت جداكردم و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی:

"دلم حیران و سرگردان چشما نی ست رویایی"

 و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم تورا در دشتی از  تنهایی و حسرت رها كردم.

 

همین بود آخرین حرفت و من بعد از عبور تلخ و غمگینت حریم چشم هایم را برروی اشكی از جنس غروب ساكت  و نارنجی خورشید وا كردم نمیدانم چرا رفتی؟!؟...

 

 

نمیدانم چرا؟شاید خطا كردم!و تو بی آن كه فكر غربت چشمان من باشی نمیدانم كجا؟

تا كی برای چه؟

ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید

 و بعد از رفتنت یك قلب دریایی ترك برداشت

 و بعد از رفتنت رسم نوازش در غم خاكستری گم شد.و گنجشكی كه هرروز در كنار پنجره هر زمانی دانه بر میداشت تمام بال هایش غرق در اندوه غربت شد

 و بعد از رفتن تو آسمان  چشم هایش خیس  باران شد

 و بعد از رفتنت انگار كسی حس كرد من بی تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت و كسی حس كرد...

 من بی تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد.و بعد از رفتنت دریاچه بغض كرد كسی فهمید تو نام مرا ازیاد خواهی برد.!

و من با آنكه میدانم تو هرگز یاد من را با عبور خود از یاد نخواهی برد.هنوز آشفته ی  چشمان زیبای توام برگرد!...

ببین كه انتظار من چه خواهد شد و بعد از این همه طوفان و وهم و پرسش و تردید كسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت:

تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو  در راه عشق و انتخاب آن خطا كردم

 و من در  حالتی ما بین  اشك و حسرت و تردید كنار انتظاری كه بدون پاسخ و سردست و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یك دل میان غصه ای از جنس بغض كوچك یك ابر نمیدانم چرا؟

"شاید به رسم عادت پروانگی مان باز برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا كردم"



:: بازدید از این مطلب : 420
|
امتیاز مطلب : 62
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
تاریخ انتشار : 25 / 3 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad

در خراباتی که نامش زندگیست ، با همه نا آشنا ها می روم

کوله بار خاطره جمع می کنم ،با همه بیگانگی ها می روم

می روم در آن دیار آشنا ،با همه دلتنگی ها یم می روم

با همین دستان سرد و یخ زده، با همه دلخستگی ها می روم

در سرای بی کسیم هیچ کس نماند،با همه دلواپسی ها می روم

با تلنگر میزنم بر سینه ام ، تا تپش در سینه دارم می روم

گونه های خیسم پنهان میکنم، با همین خیس گونه هایم می روم

گر چه پاهایم بگشتست ناتوان  با همین پاهای سستم می روم

می روم دور از خیال خویش عاشق می شوم

می روم گم می شوم در خاطره، من با کدامین خاطره هام می روم؟

گر چه دارم یک نفر چشم انتظار، تا بمیرد انتظارش می روم

من در آغوشت آرام و قراری داشتم،با همین آرامش جان می روم

برمزارم نویسید چشم به در ، با همین چشمان بازم می روم

روز من شب بود ومن تنها شدم، من دارم تنهای تنها می روم

بوده ام دیوانه و عاشق به کس ، کس نگویید پنهان می روم

سادگی و ساده زیستن بود عمر من ، با همین دل سادگی ها می روم

عاشقانه کرده ام چشمش نگاه ، وقت رفتن با چشم بسته می روم

گریه کردن عادت من بود و بس ، می روم نشنو صدای اشک من

طاقتت پایان رسد روزی اجل،با همین چشمان گریان می روم

بسته ام کوله ای از خاطرت، دل بکن از من که بی تو می روم



:: بازدید از این مطلب : 442
|
امتیاز مطلب : 49
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : 25 / 3 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad

دوراهی

 

در تنهایی خویش به چه اندیشه کنم که پر از سکوتم وسکوت

مثل تخته سنگی که با شلاق موج سکوت میکند و سکوت

آرامش اقیانوس با نفس خسته ی باد طوفانی میشود و من با چشمان تو

چه بگویم و چه بنامم ترا که هم دوستت دارم و هم ...

دوستت دارم شاید روزی همدمم بودی همه کسم بودی ،عاشقت بودم و عاشقم بودی ،

تنهایی دستانم را دستان تو پر می کرد...

متنفرم ازت چون گاهی قلبم شکستی  و پا روی احسا س و جوانی ام نهاده ای...

چه کنم رهایت کنم یا با تو بمانم؟

بمانم تا بسازم یا بروم تا بسوزم؟

بر جاده ای گام نهاده ام که خود مقصدش ندانم

در دام دوراهی گیر افتاده ام

سازش و سوزش هر دو برایم یکی خواهد بود. رفتن و ماندن...

به چه اندیشه کنم که پر از مبهمم پر از دوراهی ها، پر از پشیمانی و ندامت...

کوله بارم را بسته ام اما جایی برای رفتن وسفر کردن ندارم

مرا اینگونه باور کن ، کمی تنها ، کمی خسته،کمی از یادها رفته ،خدا هم ترک ما کرده

خدا دیگر کجا رفته؟ ....



:: بازدید از این مطلب : 408
|
امتیاز مطلب : 37
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : 25 / 3 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad

سلام به همگی

چه اونایی که میان چه نمیان چه نظر میدن چه نمیدن

میخوام یه سوالی بپرسم دوست دارم که دوست داشته باشین نظر بدین

اگه کسی که دوستش دارین یعنی واقعا دوستش دارین بره شما چیکار میکنین با یادگاریاش چیکار میکنین نگه میدارین یا نه؟؟؟

دوست دارم هر کسی که میاد نظرشو بگه

ممنون از همتون



:: بازدید از این مطلب : 415
|
امتیاز مطلب : 53
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17
تاریخ انتشار : 22 / 3 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad

شوق آواز سفر بی تو دگر نیست مرا..........

                 

 

من از این خانه ی  ابری  به  خدا سیر شدم

جای خالی  تو  را  دیدم و  دلگیر  شدم

 

شبنم  از  خنده ی  خورشید  به  تنگ  آمد و سوخت

من  ز هُرم  غم  سنگین  تو  تبخیر  شدم

 

روزگاری  دل  من  با  تو  جوان  بود و جوان

تا  تو  رفتی  به  خدا  پیر شدم  پیر  شدم

 

با تو دیروز  سفر  تا  به  افق  داشت  دلم

بی تو  امروز  ندانسته  زمینگیر  شدم

 

شوق  آواز  سفر  بی تو   دگر  نیست  مرا

پَر  من  ریخته و پای به  زنجیر  شدم

 

بی تماشای  تو  ای  آبی  دریای  وجود

من  ز  دیدار همه  آینه ها   سیر  شدم



:: بازدید از این مطلب : 393
|
امتیاز مطلب : 123
|
تعداد امتیازدهندگان : 91
|
مجموع امتیاز : 91
تاریخ انتشار : 21 / 3 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad

دوباره دلم واسه غربت چشمات تنگه
دوباره اين دل ديوونه واست دلتنگه
وقت از تو خوندنه ستاره ء ترانه هام
اسم تو برای من قشنگترين آهنگه
بی تو يك پرنده اسير بی پروازم
با تو اما ميرسم به قله آوازم
اگه تا آخر اين ترانه با من باشي
واسه تو سقفی از آهنگ و صدا ميسازم
با يك چشمك دوباره منو زنده كن ستاره
نذار از نفس بيفتم تويي تنها راه چاره
آی ستاره آی ستاره بی تو شب نوری نداره
اين ترانه تا هميشه تو رو ياد من مياره



:: بازدید از این مطلب : 357
|
امتیاز مطلب : 60
|
تعداد امتیازدهندگان : 20
|
مجموع امتیاز : 20
تاریخ انتشار : 21 / 3 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad

خدایا ....

باز هم آمده ام تا سنگ صبور دقایق دلتنگیم باشی

من به سکوت اهورایی ات انس گرفته ام

خدایا .....

آمده ام تا بگویم چگونه هجوم سرمای زمستانت یخهای قلبم را ذوب میکند !

آمده ام تا برایت بگویم این روزها کسی در خلوت احساسم گام بر میدارد

که به زمزمه های عاشقانه دل بسته ام کرده

و هر روز به امید شنیدن ترانه هایش، حصار دل میشکافم

تا پنهانی به تماشای نگاه معصومانه اش بنشینم

حس امروزمن ، حس پرواز پر، در دستان وحشی باد

ترس آن دارم روزی از راه رسد ، که تو نیز مرا ببری ز یاد ....



:: بازدید از این مطلب : 399
|
امتیاز مطلب : 65
|
تعداد امتیازدهندگان : 20
|
مجموع امتیاز : 20
تاریخ انتشار : 21 / 3 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad



:: بازدید از این مطلب : 351
|
امتیاز مطلب : 61
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
تاریخ انتشار : 21 / 3 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad


وقتي او آمد درهاي قلبم را به رويش گشودم
و همچون کودکي بي ريا و به دور از تزوير با آغوشي باز پذيرايش شدم
غريبه اي را که فرسنگ ها از من دور بود.
او قدم به دنيايم گذاشت اما با سنگدلي شاخه هاي درخت زندگي ام را شکست
بي آنکه حتي از نگاه مهربان باغبان شرم کند.
پروردگار مهربانم از آسمان نيلگونش نظاره گر بي وفايي هايش بود
و صداي شکسته شدن شاخه هايم را مي شنيد.
اما من و باغبان با محبتم حتي آفتاب و آب چشمه را به روي نا مهرباني هايش
نبستيم.
به اين اميد که هم رنگمان شود.
اما او از جنس ما نبود.
او همچون گردباد وزيد
شاخه هايم را شکست و شکوفه هايم را پراکند.
به اميد آنکه از ما فراتر رود.اما...
مثل همه طوفانها مثل همه گردبادهاي تلخ آمد.
تلخي کرد و رفت.
زمستان بود و من صداي قدم هايش را به روي برگهاي خشک
که دورتر و دورتر مي شد شنيدم.
او رفت.حالا من و همه نهال ها و بوته ها به اميد بهاري ديگر
مثل بهاران سال گذشته بار ديگر به اميد شکفتن دوباره
به انتظار نشسته ايم...
اما نه با او...
...


:: بازدید از این مطلب : 378
|
امتیاز مطلب : 57
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : 21 / 3 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad

آغوش

چشمانم را بر روي هم مي‌گذارم، و در آغوش مي‌گيرم لحظات پر از وسوسه را

 نسيم بهاري چون هاله‌اي مي‌بوسد لب‌هاي ترک خورده من را

و من غرق در دريايي از امواج نور قلبم را با پاي پياده مي‌پيمايم تا شايد گم شدن خود را در آن بيابم.

 خورشيد همچنان در قطره‌هاي شبنم مي‌درخشد، همه چيز زيباست حتي گم شدن در

روياي آرزوها



:: بازدید از این مطلب : 429
|
امتیاز مطلب : 57
|
تعداد امتیازدهندگان : 19
|
مجموع امتیاز : 19
تاریخ انتشار : 20 / 3 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad


:: بازدید از این مطلب : 402
|
امتیاز مطلب : 70
|
تعداد امتیازدهندگان : 24
|
مجموع امتیاز : 24
تاریخ انتشار : 19 / 3 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad

  توكه از خاطره عشق جدایم كردی 
            پس چرا باز غریبانه صدایم كردی 
                       تو همانی كه خریدی دل تنهایی مرا 
    بین تنهایی یك درد رهایم كردی
                   راه پر پیچ و خم و پر از طوفان بود 
     تو ولی كفشی از احساس به پایم كردی
                         همه زندگیم وقف تو عشق تو شد
         تو بگو گوشه كاری كه برایم كردی
                  گر، یه افسانه نبودم ولی مثل یك كتاب 
    كهنه و خرد شدم بس كه تو تایم كردی

 

             



:: بازدید از این مطلب : 357
|
امتیاز مطلب : 64
|
تعداد امتیازدهندگان : 19
|
مجموع امتیاز : 19
تاریخ انتشار : 19 / 3 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad

بر ماسه ها نوشتم درياي هستي من از عشق توست سرشار




اين را به ياد بسپار


بر ماسه ها نوشتي اي همزبان ديرين اين آرزوي پاکي است



 اما به باد بسپار



The image “http://cmesle4u.persiangig.ir/vahid/in7hg1.jpg” cannot be displayed, because it contains errors.




:: بازدید از این مطلب : 379
|
امتیاز مطلب : 64
|
تعداد امتیازدهندگان : 19
|
مجموع امتیاز : 19
تاریخ انتشار : 19 / 3 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad
چیست در زمزمه مبهم آب!

 

همه می پرسند:
چیست در زمزمه ی مبهم آب؟
چیست در همهمه ی دلکش برگ؟
چیست در بازی آن ابر سپید،
روی این آبی آرام بلند،
که تو را می برد اینگونه به ژرفای خیال؟
چیست در خلوت خاموش کبوتر ها ؟
چیست در کوشش بی حاصل موج؟
چیست در خنده ی جام ؟
که تو چندین ساعت،
مات و مبهوت به آن می نگری؟ 

من، مناجات درختان را، هنگام سحر،
رقص عطر گل یخ را با باد،
نفس پاک شقایق را در سینه ی کوه،
صحبت چلچله ها را با صبح،
نبض پاینده ی هستی را در گندم زار،
گردش رنگ و طراوت را در گونه ی گل،
همه را می شنوم، می بینم

من به این جمله نمی اندیشم! به تو می اندیشم
ای سراپا همه خوبی،
تک و تنها به تو  می اندیشم
همه وقت،
همه جا،
من به هر حال که باشم به تو می اندیشم
تو بدان این را، تنها تو بدان!
تو بیا
تو بمان با من، تنها تو بمان!



:: بازدید از این مطلب : 370
|
امتیاز مطلب : 63
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
تاریخ انتشار : 17 / 3 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad

 


باد...باران طوفان


آسمان مثل دل من تنگ است


 آسمان مثل دل من تنهاست


 و تو اي مانده در تنهايي


 تو فقط خود را باش


يک نفر توي سکوت شب شهر


 دارد از حسرت نان مي ميرد


 سهم من هم اين است


 بنشينم تنها



:: بازدید از این مطلب : 388
|
امتیاز مطلب : 62
|
تعداد امتیازدهندگان : 21
|
مجموع امتیاز : 21
تاریخ انتشار : 17 / 3 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad

عشق يک پديده مذهبي است ...

عشق يک پديده مذهبي است، بزرگترين پديده مذهبي که وجود دارد. اين عشق است که به نيايش تبديل مي‌شود. اگر کسي را دوست بداري نبايد به هيچ کس ربطي داشته باشد، چرا ديگران بايد موضع دفاعي بگيرند؟ اگر ناراحت شوند بايد مشکلي در آنان باشد. شايد آنان احساس حسادت کنند ولي نمي‌توانند حسادت خود را نشان دهند، پس خشمگين مي‌شوند. يکي از مرشدان بزرگ صوفي گفته: «من بايد خويشتن را در ديگران خالي کنم، در اشکها و در لبخندها و در آغوش گرفتنها، اين راهي است که انسان خالي مي‌شود و آماده مي‌گردد تا خدا وارد شود.»
در يک لحظه وقتي شخصي خالي شد، ناگهان همه چيز سرشار از خداوند مي‌گردد. وقتي کسي را در عشقي عميق ببوسي، خودت را در ديگري مي‌ريزي. اين راه خالي شدن از خويشتن است و وقتي کاملا خالي شدي، خداوند وارد مي‌گردد. خالي شدن يعني در مراقبه به سر بردن. من مايلم تمام دنيا در محيطي عاشقانه همديگر را در آغوش بگيرند.
 



:: بازدید از این مطلب : 431
|
امتیاز مطلب : 64
|
تعداد امتیازدهندگان : 20
|
مجموع امتیاز : 20
تاریخ انتشار : 16 / 3 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad


:: بازدید از این مطلب : 351
|
امتیاز مطلب : 54
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17
تاریخ انتشار : 16 / 3 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad

 

 

دیشب دوباره دیدمت اما خیال بود

تو در کنار من بشینی؟...... محال بود

هر چه نگاه عاشق من بی نصیب بود

چشمان مهربان تو پاک و زلال بود

پاییز بود و کوچه ای و تک مسافری

با تو چقدر کوچه ی ما بی مثال بود

نشنید لحن عاشق من را نگاه تو

پرواز چشم های تو محتاج بال بود

سیب درخت بی ثمر آرزوی من

یک عمر مانده بود ولی کال کال بود

گفتم کمی بمان به خدا دوست دارمت

گفتی مجال نیست ولیکن مجال بود

یک عمر هر چه سهم تو از من نگاه بود

سهم من از عبور تو رنج و ملال بود

چیزی شبیه جام بلور دلی غریب

حالا شکست وای صدای وصال بود

شب رفت و ماه گم شد و خوابم حرام شد

اما نه با خیال تو بودم حلال بود

انتظار بی پایان.....................................

 

 



:: بازدید از این مطلب : 414
|
امتیاز مطلب : 73
|
تعداد امتیازدهندگان : 24
|
مجموع امتیاز : 24
تاریخ انتشار : 14 / 3 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad

تا تو رفتی همه گفتند   


از دل برود هر آنکه از دیده برفت

وبه ناباوری وغصه ی من خندیدند

آه ای رفته سفر که دگر باز نخواهی برگشت

کاش می امدی ومی دیدی

که در این عرصه ی دنیای بزرگ

چه غم آلوده جدایی هایست

وبدانی که


از  نرود هرآنکه از دیده برفت


عشق اگر عشق تو و عاشق اگر من باشم


آنچه    هرگز     نتوان    دید     جدایی   باشد




:: بازدید از این مطلب : 347
|
امتیاز مطلب : 58
|
تعداد امتیازدهندگان : 20
|
مجموع امتیاز : 20
تاریخ انتشار : 14 / 3 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad

بسم الله الرحمن الرحیم

و این آغاز انسان بود...

از بهشت که بیرون آمد، دارایی اش یک سیب بود. سیبی که به وسوسه آن را چیده بود. و مکافات این وسوسه هبوط بود.

فرشته ها گفتند: تو بی بهشت می میری. زمین جای تو نیست. زمین همه ظلم است و فساد.

انسان گفت: اما من به خود ظلم کرده ام. زمین تاوان ظلم من است. اگر خدا چنین می خواهد، پس زمین از بهشت بهتر است.

خدا فرمود: برو و بدان جاده ای که تو را دوباره به بهشت می رساند از زمین می گذرد، زمینی آکنده از شر و خیر، آکنده از حق و  از باطل، از خطا و صواب، و اگر خیر و حق و صواب پیروز شد تو باز خواهی گشت وگرنه...

و فرشته ها همه گریستند. اما انسان نرفت. انسان نمی توانست برود. انسان بر درگاه بهشت وامانده بود. می ترسید و مردد بود. و آن وقت خدا چیزی به انسان داد. چیزی که هستی را مبهوت کرد و کائنات را به غبطه واداشت.

انسان دست هایش را گشود و خدا به او اختیار داد.

خدا فرمود: حال انتخاب کن. زیرا که تو برای انتخاب کردن آفریده شدی. برو و بهترین را برگزین که بهشت، پاداشِ به گزیدن توست. عقل و دل هزاران پیامبر نیز با تو خواهند آمد، تا تو بهترین را برگزینی. و آنگاه انسان زمین را انتخاب کرد. رنج و نبرد و صبوری را. و این آغاز زندگی انسان بود.




:: بازدید از این مطلب : 361
|
امتیاز مطلب : 44
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : 14 / 3 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad


 

 

 

ای مـرا آزرده از خود ، گــر پشیـمانی ، بیا

 

نغمه های نا موافق گر نمی خوانی ، بیا

 

تا كه ســر پیچیدی از راه وفا ، گـفتم: برو

 

جــز وفــا اگــر راهــی نـمــی دانـــی ، بیا

 

یك نفس با من نبودی مهربان ای سنگدل

 

زان همه نامهربانی ، گر پـشیمانی ، بیا

 

تاب رنجـوری نـدارم در پـی رنـجـم مباش

 

گر نمی خواهی كه جانم را برنجانی، بیا

 

خود تو دانی، دردها بر جان من بگذاشتی

 

تا نـفـس دارم ، اگــر در فـكـر درمـانی بیا

 

دشمن جانم تو بودی،درد پنهانم ز توست

 

با همه این شكوه ها ، گر راحت جانی بیا

 



:: بازدید از این مطلب : 358
|
امتیاز مطلب : 49
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
تاریخ انتشار : 14 / 3 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad


:: بازدید از این مطلب : 391
|
امتیاز مطلب : 43
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : 12 / 3 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad

tifooses.coo.ir

دلم می خواست برای یکبار برای یکبارهم که شده دستهای 

مهربانت رابه امانت برروی شانه هایم بگذاری تا گرمی داشتن

تکیه گاهی مهربان راحس کنم .

صدای قدم هایت راکه میشنوم تمام صداها درنظرم بی معنا 

جلوه می کنند .

ای بهترین تمام لحظاتم. درسکوت روزهای زندگی ام ودرتاریکی

شبهای بی کسی ام ازتوسخن می گویم .

تمام لحظات دلتنگی ام بهانه ی تورامیگیرند

برای امدنت لحظه ها نیز لحظه شماری میکنند وبرای دیدن 

دوباره ات تمام دیده ها بی تابی .



:: بازدید از این مطلب : 379
|
امتیاز مطلب : 53
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17
تاریخ انتشار : 12 / 3 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad

از کسی که دوستش داری ساده دست نکش !

شاید دیگه هیچ کس رو مثل اون دوست نداشته باشی

و از کسی هم که دوستت داره بی تفاوت عبور نکن

چون شاید

هیچوقت

هیچ کس

تو رو به اندازه اون دوست نداشته باشه !!



:: بازدید از این مطلب : 390
|
امتیاز مطلب : 52
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17
تاریخ انتشار : 12 / 3 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad

چه ساده بودم
آن هنگام که می پنداشتم
ترکیدن بادکنک آبی من،
ناگوارترین حادثه ی عالم است!

 




:: بازدید از این مطلب : 396
|
امتیاز مطلب : 58
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17
تاریخ انتشار : 11 / 3 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad

هر نفس می رسد از سینه ام این ناله به گوش


كه در این خانه دلی هست به هیچش مفروش !


چون به هیچش نفروشم ؟ كه به هیچش نخرند


هركه بار غم یاری نكشیده ست به دوش

سنگدل ، گویدم از سیم تنان روی بتاب


بی هنر ، گویدم از نوش لبان چشم بپوش


برو ای دل به نهانخانه خود خیره بمیر


مخروش این همه ای طالب راحت ! مخروش

آتش عشق بهشت است ، میندیش و بیا


زهر غم راحت جان است ، مپرهیز و بنوش


بخت بیدار اگر جویی با عشق بساز


غم جاوید اگر خواهی ، با شوق بجوش

 



:: بازدید از این مطلب : 353
|
امتیاز مطلب : 52
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : 11 / 3 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad
 

صدای اشک من ناقوس مرگ است
 کتاب عشق من تنها سه برگ است
 یکی برگ فراق و درد اسیری یکی رسوایی و درد فقیری 
یکی دیگر نگویم آیا ندیدی !؟ همان برگ تار نا امیدی 
 
kimia
 
مرا صد بار از خود برانی دوستت دارم
به زندان خیانت هم کشانی دوستت دارم
چه سود از مهرورزیدن چه حاصل از وفاکردن
مرالایق بدانی یا ندانی دوستت دارم


:: بازدید از این مطلب : 390
|
امتیاز مطلب : 57
|
تعداد امتیازدهندگان : 19
|
مجموع امتیاز : 19
تاریخ انتشار : 11 / 3 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad

ForLove.ir

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،

بلکه نداشتن کسی است که الفبای دوست داشتن را برایت تکرار کند و تو از او رسم محبت بیاموزی .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه گذاشتن سدی در برابر رودی است که از چشمانت جاری است.
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه پنهان کردن قلبی است که به اسفناک ترین حالت شکسته شده .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه نداشتن شانه های محکمی است که بتوانی به آن ها تکیه کنی و از غم زندگی برایش اشک بریزی .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه ناتمام ماندن قشنگترین داستان زندگی است که مجبوری آخرش را با جدائی به سرانجام رسانی .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه نداشتن یک همراه واقعی است که در سخت ترین شرایط همدم تو باشد .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه به دست فراموشی سپردن قشنگ ترین احساس زندگی است .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه یخ بستن وجود آدم ها و بستن چشمها است.

…… دستانم گرمی دستانت را می خواهد پس دستانم را به تو میدهم
قلبم تپش قلبت را می خواهد پس قلبم را به تو میدهم
چشمانم نگاه زیبایت را می خواهد پس نگاهم از آن توست
عشقم تمامی لحظات تو را می خواهند وبرای با تو بودن دلتنگی میکنند
دل من همانند آسمان ابری از دوری تو ابری است
درخشش چشمانم همانند خورشید درخشان انتظار چشمانت را می کشند
پس بدان اگر پروانه سوختن شمع را فراموش کند من هرگزفراموشت نخواهم کرد.
عاشـــــــقـــــــــانـــــــه دوســــــتت خواهــــــــــم داشـــــــــــت.



:: بازدید از این مطلب : 367
|
امتیاز مطلب : 71
|
تعداد امتیازدهندگان : 21
|
مجموع امتیاز : 21
تاریخ انتشار : 11 / 3 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad

 شاید  شبي بازگردم

تنها براي سکوت گنگ قناري ها 

شايد لحظه اي دوباره بازگردم

تنها براي آن لحظه که جان دادي

من تمام سوي دلها را مي گشايم در اين زندان تنگ

من سکوت را با سنگي خورد خواهم کرد

تنها براي آن لحظه که سخن نگفتي

من شرابي خواهم آورد با رنگ صدا

-       




:: بازدید از این مطلب : 375
|
امتیاز مطلب : 46
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : 10 / 3 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad

 

 

-

گاه می اندیشم

 

خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید؟

 

آن زمان که خبر مرگ مرا

 

از کسی می شنوی

 

روی خندان تو را

 

کاشکی می دیدم....

 

شانه بالا زدنت را،بی قید

 

تکان دادن دستت که،مهم نیست زیاد

 

و تکان دادن سر که،عجب!عاقبت مرد؟

 

افسوس،افسوس

 

کاشکی می دیدم....

 

من به خود می گویم:

 

چه کسی باور کرد جنگل جان مرا عشق تو خاکستر کرد؟

 

می توانی تو به من زندگانی بخشی

 

یا بگیری از من آن چه را می بخشی



:: بازدید از این مطلب : 390
|
امتیاز مطلب : 50
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : 10 / 3 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad

به حق روی تو زیباست!

تقصیر دلم چیست اگر روی تو زیبا ست
حاجت به بیان نیست که از روی تو پیدا ست

من تشنه ی یک لحظه تماشای تو هستم
افسوس که یک لحظه تماشای تو رویا ست

در خانه ی احساس اگر زمزمه ای است
آن زمزمه از توست که در جان دل ما ست

من قایق آواره ی دریای تو هستم
خوب است بدانی که دلم عاشق دریا ست

در حسرت دیدار تو می سوزم و امٌا
این دست خودم نیست به حق روی تو زیباست



:: بازدید از این مطلب : 394
|
امتیاز مطلب : 56
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : 10 / 3 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad

 زندگی تنها

TaHa.BloG.aF

در سـراشیـبی که نامش زندگیست
با هــمه بـیــــگانـگی هـا مــــی روم

در ســـکــوت سـرد غـــمگـین زمـان
بـی هـــدف بـی یار و تــنها می روم

می روم شـاید کـــه در دشت بزرگ
بــاز یابـــــم آنـچـه را گــــم کــرده ام



:: بازدید از این مطلب : 373
|
امتیاز مطلب : 49
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : 10 / 3 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad

 خداوندا وقتی سرنوشت مرا می نوشتی خیلی چیزها یادت رفت ....

 به من عشق دادی معشوق یادت رفت

به من اشک دادی خنده یادت رفت

 به من دل دادی اما خونه برای دل یادت رفت

حالا من تا ابد اشک می ریزم ولی گله از تو یادم نخواهد رفت ....



:: بازدید از این مطلب : 362
|
امتیاز مطلب : 62
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
تاریخ انتشار : 7 / 3 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad

      http://i16.tinypic.com/4xm8o7a.jpg        سپیده ی عشق:

                           آسمان همچو صفحه ی دل من

                          روشن از جلوه های مهتاب است

                          امشب از خواب خوش گریزانم

                        که خیال تو خوش تر از خواب است

                        خیره بر سایه های وحشی بید

                         می خزم در سکوت بستر خویش

                             باز دنبال نغمه ای دلخواه

                           می نهم سر بروی دفتر خویش



:: بازدید از این مطلب : 368
|
امتیاز مطلب : 33
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : 7 / 3 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad
 
فراموشی

ط¹ط´ظ‚ ط¢ط³ظ…ظˆظ†غŒ

 

باید فراموشت کنم

 

چندیست تمرین می کنم

 

من می توانم !می شود!

 

آرام تلقین می کنم

 

حالم ،نه،اصلا خوب نیست

 

تا بعد،بهتر می شود

 

فکری برای این دل آرام غمگین می کنم

 

من میپذیرم رفته ای

 

و بر نمی گردی همین

 

خود را برای درک این ،صد بار تحسین می کنم

 

کم کم زیادم می روی

 

این روزگار و رسم اوست!

 

این جمله را با تلخی اش ،صد بار تمرین می کنم



:: بازدید از این مطلب : 408
|
امتیاز مطلب : 33
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : 8 / 3 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad


گیتار زن

عاقبت گیتار زن دیوانه شد
همره من بر سر پیمانه شد

ساز او سر مست شد از مستی اش
همنوا شد با تمام هستی اش

او به من دل داده من سر می دهم
سر چه باشد ، چیز بهتر میدهم

در کلامش شور و حال و سادگی
در نگاهش نور عشق و زندگی

اه از ان گیتار زن بیداد کرد
عشق را در کوچه ها فریاد کرد

کاسه صبرش دگر لبریز شد
گوش جانش بر حوادث تیز شد

اه از ان گیتار زن شد بیقرار
لحظه ها را می شمارد بیشمار

بیقرار وصل شد سر مست گشت
عاشق شب ، اسمان و کوه و دشت

من چه میگویم منم دیوانه ام
عاشق گیتار زن مستانه ام

ما دو تا یکتا شدیم از همدلی
تا نباشد بین ما بی حاصلی

ای خدا گیتار زن سر زنده باد
تا ابد عشق و جنون پاینده باد


:: بازدید از این مطلب : 360
|
امتیاز مطلب : 31
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : 7 / 3 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad

دکتر علی شریعتی

طنین آوای من

اگر دیگر نگذاشتند زندگی را ببینم ،

گفته ام که نثرهایم را به چاپخانه بدهند تا چاپ کنند

اما شعرهایم را

که از دستبرد هر چشمی پنهان کرده ام،

بردارند و بی آن که بخوانند ،

همه را ببرند و در شکافته ی کوه ساکت تنهایی ام

صومعه ای هست کوچک و زیبا

و روحانی و مجهول ،

به آن جا بسپارند .

چه در همین صومعه است که من

از وحشت تنهایی در انبوه دیگران می گریختم

و به درون آن پناه می بردم.

همین جا بود که شب ها و روزهای سیاه و خفه و دردناک را به نیایش می گذراندم

در برابر سر در آن که به رنگ دعاست ،

گرم ترین و پرخلوص ترین سروهاهای عاشقانه ام را

خاموش زمزمه می کردم.

و نغمه ی مناجات من ،

از چشم های پر اسرار مناره ای باریک و بلند آن

در آستانه ی هر سحرگاه و در دل هر شامگاه

و در بهت غمگین و اندوهبار هر غروب

در آن کوهستان خلوت و ساکت و مغرور تنهایی من می پیچید.

و همواره انعکاس طنین آن در این دره ،

گرداگرد دیوارهای بلند و سنگی و عظیم کوهستان ، می گردد و می پیچد و می خواند.

حتی اگر برای همیشه خاموش شوم،

حتی دیگر نگذارند فردا برگردم ،

و باز آوای محزون تنهایی سنگین و رنج آلود روح تنهایم را

در زیر رواق بلند و زیبای صومعه ام زمزمه کنم ،

آری

حتی اگر فردا دیگر نگذاشتند که برگردم ،

حتی اگر دیگر نتوانستم آواز بخوانم ،

طنین آوای من که از درون صومعه بر می خاست ،

همواره در این کوهستان خواهد پیچید !



:: بازدید از این مطلب : 386
|
امتیاز مطلب : 27
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : 7 / 3 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad

ستاره

 

ستاره در حال خودنمایی در آسمان بود، آسمان هم هر

لحظه رنگ خود را تیره و تیره تر می‌کرد تا او خود را بهتر

نشان دهد.

 

 

ماه لحافی از ابر را با زحمت تمام به روی خود نگه داشته بود

تا مزاحم ستاره نباشد. باد که گویی سعی می‌کرد به ماه

کمک کند، ساکت سر جای خود ایستاده بود.

 

 

ستاره با چشمان خمارکرده از عشق همه را نگاه می‌کرد،

می‌چرخید و دامن خود را به مانند بارلین‌ها باز می‌کرد، شور و

شوقی عجیب در او موج می‌زد.

 

 

از گوشه‌ی دیگر آسمان ستاره‌ای ظریف و زیبا بیرون می‌آمد،

آرام و با عشوه و ناز. آرام آرام چشمان خود را بر روی

سیاهی باز می‌کرد. ستاره‌ی ما سر از پا نمی‌شناخت.

دوست داشت به سویش پر بکشد و خود را در آغوشش

پنهان کند، اما هر چه می‌دوید انگار رو به عقب‌تر می‌رفت یا

دستی او را پس می‌زد.

 

 

ستاره‌ی رقصنده‌ی ما وارد میدان می‌شد. ستاره‌ی بیچاره

دیگر سر از پا نمی‌شناخت. با هر تلاشی بود خود را به چند

قدمی او رساند. ستاره‌ی عشوه‌گر دست در دست دیگری در

حال رقص بود و کور کور!!! ستاره‌ی بیچاره مانده بود چطور

هیجان خود را خاموش کرده و سکوت را میهمان وجودش

نماید!! آن میهمان ناخوانده از کجا آمده بود!!؟ سرش گیج

می‌رفت، کنترل از دست داده و از همان بالا بر زمین فرود آمد.

 

 

و نامش را کهکشان گذاشتند.



:: بازدید از این مطلب : 378
|
امتیاز مطلب : 29
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : 7 / 3 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad

حسرت !

باغچه کوچک حیاط خانه تان ،یادت هست ؟

یادت هست که چه صبورانه باغچه را نقاشی میکردی ؟ یادت می آید ترانه خوان میشدی برای رشد رنگهایش ؟ یادت هست مورچه ها را ، در آن کنج باغچه برای خود خانه ساخته بودند و شن های ریز ریز ساخت و سازشان، تپه ای کوچک…. نه دلت می آمد ، خانه شان را خراب کنی و نه میتوانستی شاهد خرابی یاس کنار باغچه بشینی … یادت هست ،به یاس گفتی : مراقب ریشه هایت باش و دور تا دور تپه مورچه ها را سنگچین کردی تا آب ، خانه خرابشان نکند ، یادت هست علفهای هرز باغچه را ؟ چقدر عجولانه به انها میرسیدی ، نمیگذاشتی دور گلهای تو جا خوش کنند ….

چقدر زود گذشت از زمانی که بی صدا ، عشقبازی تو و باغ کوچکت را از لابه لای حفاظهای آجری خانه تان نگاه میکردم …

کارت که تمام میشد دستهایت را ستون تنت میکردی و کمی دورتر ، نگاهی خریدارانه به گلهایت می انداختی ، انگار کلامشان را میشنیدی … بگذار اعتراف کنم که گاه ، به حال علفهای هرز باغچه ات غبطه میخوردم که زیر تماس دستهای مهربان تو جان میسپردند .

سالها گذشته من خود باغچه ای ساخته ام … آبش میدهم ، خاکش را عوض میکنم و مراقبم که آفتی به جان نازکش نیفتد … و تو خود را محصور دیواری خشک و بی روح کرده ای … گاهی که زانوهایت را بغل میکنی و سکوت را تماشا گه راز میشوی … نگاهت میکنم و باز هم به چهار دیواری نمدار تو غبطه میخورم ، که هنوز هم تن نازنینت به آن تکیه میدهد !



:: بازدید از این مطلب : 389
|
امتیاز مطلب : 26
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : 7 / 3 / 1389 | نظرات ()