نوشته شده توسط : mohammad

 

داشتم تو اینترنت میگشتم که مطلبی با عنوان پیامی از خدا نظرمو جلب کرد من خوندم خیلی خوشم اومد دلم نیومد تو وب ننویسم پس نوشتم به امید اینکه شما هم بخونین و خوشتون بیاد اگر خوندین لطفا نظرتونم بگین ممنون  بدون کم و زیاد مطلب و میذارم

تا یادم نرفته نوشته بود مطلب از دکتر ازمندیان

پیامی از جانب خدا

ای عزیزی که امروز این را می خوانی و یا می شنوی ،بدان که من ،خدایی که در

 کتابهای درسی برای تو تعریف کرده اند و می سوزاند و بر تو قهر می کند نیستم .

 

داستان من و تو داستان دیگری است. و داستان از آنجایی شروع شد که روزی در

 جهان هستی هیچ چیز نبود جز من.روزی تقدیر کردم تا جهان هستی را بیافرینم.

 

آفریدم....زمین را...کهکشان را ...دریا ها را...گیاهان را...ماهی ها را...همه

 چیز را آفریدم جز تو را...



:: بازدید از این مطلب : 629
|
امتیاز مطلب : 37
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : 27 / 1 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad

 

من ندانم که کیم من فقط می دانم که تویی شاه بیت غزل زندگیم...
 



چیزی نمی تونم بگم ، قراره از من بگذری
چیزی نگو می فهممت ، باید از این خونه بری
چند سال از امشب بگذره؟ ، تا من فراموشت کنم
تا با یه دریا تو خودم ، خاموش خاموشت کنم
تنهاییامو بعد از این ، با قلب کی قسمت کنم؟
واسه فراموش کردنت ، باید به چی عادت کنم؟
تو باید از من رد بشی ، من باید از تو بگذرم
کاری نمی تونم کنم ، باید بیفتی از سرم
بعد از تو باید با خودم ، تنهای تنها سر کنم
http://net2net.persiangig.com/tanhaye-delshekaste/1179570069.jpg
یک عمر باید بگذره ، تا امشبو باور کنم
چند سال از امشب بگذره؟ ، تا من فراموشت کنم
تا با یه دریا تو خودم ، خاموش خاموشت کنم
چند سال از امشب بگذره با من یکی همخونه شه
احساس امروزم به تو تنها یه شب وارونه شه

 

 



:: بازدید از این مطلب : 622
|
امتیاز مطلب : 33
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : 27 / 1 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad

آشنا صدايت لرزاند دلم

لحظه ي ديدار در پيش رويم
تو را ديدم نشستي روبرويم
گره خورد نگاهت در نگاهم
و لبخندي بي اراده بر لبانم
نگاه آرام بر گوشه لغزيد
چشم آرام در جستجوت چرخيد
لحظه ها بگذشت و رفتم
بي قرار تجديد قرار گشتم
روز شماري روز ديدار كردم
گله از گذر زمان كردم
برسد باز لحظه ي تكرار
چشمم نگران باز اين بار
نرم نرمك آرام دزدكانه
در جستجوت بودم كودكانه
دگر روز باز تو را ديدم
اين بار بهتر و بسيار ديدم
نگاه ها زير زير و پنهان
چند كلامي و لحظه ي پايان
.....
.......
غم ببردي و باز هم
نمي دانم چه شود نمي دانم
در كار روزگار مانده ام
آشنا صدايت لرزاند دلم
راه يافته در وجودم شوق ديدار
ياد خاطرات و ترس تكرار


:: بازدید از این مطلب : 614
|
امتیاز مطلب : 49
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : 26 / 1 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad

اشكهایم

  نگاه هایم

  حرفهایم

  و سكوتم

  نه

  هیچ یك اثری نداشت

  همه بی اثر بود

  می رود

  بدون نگاهی

  و من فكر می كنم

  و به یاد می آورم

  روزی را كه گفت " من هستم،تو هم باش "

  نگاهی می كنم

  من هستم

  اما او............

می نشینم

در كور سوی كوچه ی تنهایی

روزها به صبر

شب ها به انتظار

گذر زمان

گذر عمر

گفتند چون می گذرد غمی نیست

گذشت

اما با غم

گفتند این نیز بگذرد

گذشت

اما سخت

حال چه كنم

به چه شوقی

به چه امیدی

گذرعمر را تماشا كنم

در انتهای كوچه ی تنهایی

 

 

 

 

حرف آخر:

 

خواستم برای نبودنت دلتنگی کنم

 

که ....خیالت آمد




:: بازدید از این مطلب : 650
|
امتیاز مطلب : 40
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : 26 / 1 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad
 

اشعار هوشنگ ابتهاج

ارغوان شاخه همخون جدا مانده من

آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابی ست هوا؟
یا گرفته است هنوز ؟
من در این گوشه كه از دنیا بیرون است


:: بازدید از این مطلب : 668
|
امتیاز مطلب : 40
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : 26 / 1 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad
 غزل بخوانیم از اول « قصیده » !! پنجره ی من رو به غزل های تازه است ! در هوای تازه ی دیدار تو می نویسم تا فردا شمعدانی در گلدان شکوفا شد این « غزل » ناب ترین سروده است در هوای گل نرگس می شکفد گل باغچه ها مصرع آخر من ! انتظار ................

:: بازدید از این مطلب : 561
|
امتیاز مطلب : 45
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : 18 / 1 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad

روزگارم بر خلاف آرزوهایم گذشت

و من در پس این پرده هنوزم از دنیا گریزانم

روزگارم را چه بگویم که زندگی را بر من تباه کرد

سیاه کرد

فنا کرد

آرزوهایم را چه کنم که فراموشی را باید ستایش کنم

تا آنها را از من بگیرد و با خود ببرد

تا شاید دیگر یادم نباشد که آرزویی داشتم

و یا شاید بهترباشد درصندوقچه های فولادی قلبهای از یاد رفته بگذارم

و به آنها بسپارم که رهایش نکنند

حرفهای زیادی در دل دارم

اشکهای فراوانی بر این چشمان غم زده دارم

نمیدانم که از چه بگویم و از کجا بگویم

اما ازهر کجا که باشد

خیالی نیست

که باید بگویم

شاید مجالی باشد برای تسکین این دردهایم

بر من خورده نگیرید که چرا نیستم و کم پیدا شده ام

یا كه هستم و دو تا شدم

یا كه چرا قلبی رو تسخیر كرده ام ولی اكنون جدایم از او

دردها را بجویید و ازآنها پرسش کنید که چرا من را اینهمه دوست میدارند

شاید که پاسخی بگیرید شما و این تن رنجور مرا رها کنید از بند

آری من روزگارم بد نیست ولی

نمی دانم خوب چیست !

قلبی دارم كه می خواهد بنویسد

نه برای او ، برای خودم

برای دل خودم

من سربازی برای دل خودم هستم

اگرچه نامم ساراست ولی

همچون لیلی می نویسم

زنده ام چون خدایم خواست كه باشم

به یادگار برای كسی كه نه !

برای به یادگار ماندن برای روزهای نیامده ی فردا می نویسم

تا یادم نرود آنچه كه بودم

چیزی نیست جز دل نوشته های من



:: بازدید از این مطلب : 628
|
امتیاز مطلب : 39
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : 18 / 1 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad
شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی.
پسرک، در حالی‌که پاهای برهنه‌اش را روی برف جابه‌جا می‌کرد تا شاید سرمای برف‌های کف پیاده‌رو کم‌تر آزارش بدهد،صورتش را چسبانده بود  به شیشه سردفروشگاه و به داخل نگاهش چیزی موج می‌زد، انگاری که با نگاهش ،نداشته‌هاش رو از خدا آرزو می‌کردخانمی که قصد ورود به  به فروشگاه را داشت  کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماش.مغازه بود انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه. چند دقیقه بعد، در حالی‌که یک جفت کفش در دستانش بود بیرون آمد. 
          آهای، آقا پسر! پسرک برگشت و به سمت خانم رفت. چشمانش برق می‌زد وقتی آن خانم، کفش‌ها را به ‌او داد. پسرک با 
خوشحالی و با صدای لرزان پرسید: 
         شما خدا هستید؟ 
        
  نه پسرم، من تنها یکی از بندگان خدا هستم! 
      
    آها، می‌دانستم که با خدا نسبتی دارید!


:: بازدید از این مطلب : 661
|
امتیاز مطلب : 42
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : 18 / 1 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad
/ به سلامتی .. / به سلامتیِ درخت! نه به خاطرِ میوه‌ش، به خاطرِ سایه‌ش. به سلامتیِ دیوار! نه به خاطرِ بلندیش، واسه این‌که هیچ‌وقت پشتِ آدم رو خالی نمی‌کنه. به سلامتیِ دریا! نه به خاطرِ بزرگیش، واسه یک‌رنگیش. به سلامتیِ سایه! که هیچ‌وقت آدم رو تنها نمی‌ذاره. به سلامتیِ پرچم ایران! که سه‌رنگه تخم‌مرغ! که دورنگه رفیق! که یه‌رنگه. به سلامتیِ همه اونایی که دوسشون داریم و نمی‌دونن، دوسمون دارن و نمی‌دونیم. به سلامتیِ نهنگ! که گنده‌لات دریاست. به سلامتیِ زنجیر! نه به خاطر این‌که درازه، به خاطر این‌که به هم پیوستس. به سلامتیِ خیار! نه به خاطر «خ»ش، فقط به خاطر «یار»ش. به سلامتیِ شلغم! نه به خاطر «شل»ش، به خاطر «غم»ش. به سلامتیِ کرم خاکی! نه به خاطر کرم‌بودنش، به خاطر خاکی‌بودنش به سلامتیِ پل عابر پیاده! که هم مردا از روش رد می‌شن هم نامردا! به سلامتیِ برف! که هم روش سفیده هم توش. به سلامتیِ رودخونه! که اون‌جا سنگای بزرگ هوای سنگای کوچیکو دارن. می‌خوریم به سلامتیِ گاو! که نمی‌گه من، می‌گه ما به سلامتیِ سرنوشت! که نمی‌شه اونو از سر نوشت.

:: بازدید از این مطلب : 631
|
امتیاز مطلب : 38
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : 18 / 1 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad

نوشتم فقط برای .........

کسی دیگر نمی کوبد در این خانه متروکه ویران را

کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم!!!

ومن چون شمع می سوزم  ودیگر هیچ چیز از من نمی ماند

ومن گریان ونالانم ومن تنهای تنهایم !!!

درون کلبه ی خاموش خویش اما

کسی حال من غمگین نمی پرسد!!!

و من دریای پر اشکم که طوفانی به دل دارم

درون سینه ی پرجوش خویش اما!!!

کسی حال من تنها نمی پرسد

ومن چون تک درخت زرد پاییزم !!!

که هر دم با نسیمی میشود برگی جدا از او

ودیگر هیچ چیز از من نمی ماند!!!



:: بازدید از این مطلب : 610
|
امتیاز مطلب : 48
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : 16 / 1 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad

میدانم ...

باور کن میدانم فرشته ی همیشه مهربانم ...

میدانم خسته تر از آنی

میدانم ...

باور کن میدانم فرشته ی همیشه مهربانم ...

میدانم خسته تر از آنی هستی که بنشینی

مرا در آغوش بگیری

با دستانت رنجور همیشه مهربانت

موهایم را شانه بزنی

و برایم " جان مریم " بخوانی و دانه دانه های موهایم را ببافی

میدانم

باور کنم میدانم پرغرور همیشه بخشایشگر

میدانم خسته و رنجورتر از آنی

که برایم غذایی بپزی

که از ذره ذره اش بوی محبتت تو به مشام میرسد

تا شاید خستگی کوچک تلاشم را

با محبت بیکرانت از تنم به در کنی

میدانم

باور کن میدانم ای حوریه بهشتی من

میدانم نحیف تر از آنی هستی

که لباسهای مرا با وسواس پاکیزه کنی

اتویی بکشی که مبادا دخترت با لباس چروکیده خجلت زده شود

باور کن هر روز صبح لباسهایم بوی مهر دستانت را میدهد

میدانم

باور کن میدانم مسافر غربت من

میدانم آخرین نگاههایمان است که در هم تلاقی میکند

میدانم اخرین دست پختهایت به ذائقه ام چشانده میشود

میدانم آخرین اتو کشیده هایت را بر تن میکنم

میدانم هر بار که مینگری هزاران فریاد در سکوتت موج میزند

میدانم دلت لک زده برای لالایی جان مریم

میدانم که دیگر ....

کاش نمیدانستم نه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

چقدر سخت است

بدانی

نتوانی

بسوزی

بمیری با هر نفس

با هر نگاه

با هر نگاه

با هر نگاه


کلمات کلیدی: دلنوشته ها

هستی که بنشینی

مرا در آغوش بگیری

با دستانت رنجور همیشه مهربانت

موهایم را شانه بزنی

و برایم " جان مریم " بخوانی و دانه دانه های موهایم را ببافی

میدانم

باور کنم میدانم پرغرور همیشه بخشایشگر

میدانم خسته و رنجورتر از آنی

که برایم غذایی بپزی

که از ذره ذره اش بوی محبتت تو به مشام میرسد

تا شاید خستگی کوچک تلاشم را

با محبت بیکرانت از تنم به در کن

میدانم ...

باور کن میدانم فرشته ی همیشه مهربانم ...

میدانم خسته تر از آنی هستی که بنشینی

مرا در آغوش بگیری

با دستانت رنجور همیشه مهربانت

موهایم را شانه بزنی

و برایم " جان مریم " بخوانی و دانه دانه های موهایم را ببافی

میدانم

باور کنم میدانم پرغرور همیشه بخشایشگر

میدانم خسته و رنجورتر از آنی

که برایم غذایی بپزی

که از ذره ذره اش بوی محبتت تو به مشام میرسد

تا شاید خستگی کوچک تلاشم را

با محبت بیکرانت از تنم به در کنی

میدانم

باور کن میدانم ای حوریه بهشتی من

میدانم نحیف تر از آنی هستی

که لباسهای مرا با وسواس پاکیزه کنی

اتویی بکشی که مبادا دخترت با لباس چروکیده خجلت زده شود

باور کن هر روز صبح لباسهایم بوی مهر دستانت را میدهد

میدانم

باور کن میدانم مسافر غربت من

میدانم آخرین نگاههایمان است که در هم تلاقی میکند

میدانم اخرین دست پختهایت به ذائقه ام چشانده میشود

میدانم آخرین اتو کشیده هایت را بر تن میکنم

میدانم هر بار که مینگری هزاران فریاد در سکوتت موج میزند

میدانم دلت لک زده برای لالایی جان مریم

میدانم که دیگر ....

کاش نمیدانستم نه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

چقدر سخت است

بدانی

نتوانی

بسوزی

بمیری با هر نفس

با هر نگاه

با هر نگاه

با هر نگاه


کلمات کلیدی: دلنوشته ها

ی

میدانم

باور کن میدانم ای حوریه بهشتی من

میدانم نحیف تر از آنی هستی

که لباسهای مرا با وسواس پاکیزه کنی

اتویی بکشی که مبادا دخترت با لباس چروکیده خجلت زده شود

باور کن هر روز صبح لباسهایم بوی مهر دستانت را میدهد

میدانم

باور کن میدانم مسافر غربت من

میدانم آخرین نگاههایمان است که در هم تلاقی میکند

میدانم اخرین دست پختهایت به ذائقه ام چشانده میشود

میدانم آخرین اتو کشیده هایت را بر تن میکنم

میدانم هر بار که مینگری هزاران فریاد در سکوتت موج میزند

میدانم دلت لک زده برای لالایی جان مریم

میدانم که دیگر ....

کاش نمیدانستم نه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

چقدر سخت است

بدانی

نتوانی

بسوزی

بمیری با هر نفس

با هر نگاه

با هر نگاه

با هر نگاه


کلمات کلیدی: دلنوشته ها


:: بازدید از این مطلب : 646
|
امتیاز مطلب : 39
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : 16 / 1 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad

شعری زیبا.....

بی تو مهتاب باز شبی از آن کوچه گذشتم/همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم/شدم آن عاشق و دیوانه که بودم

در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید/باغ صد خاطره خندید

عطر صد خاطره پیچید/یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم

پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم/ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت/من همه محو تماشای نگاهت

خوشه ی ماه فروریخته در آب/شاخه ها دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ/همه دل داده به آواز شباهنگ

یادم آید تو به من گفتی  از این عشق حذر کن/لحظه ای چند بر این آب نظر کن

آب آیینه عشق گذران است/تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

باش فردا که دلت با دگران است/تا فراموش کنی چندی از این عشق سفر کن

با تو گفتم حذر از عشق؟ندانم/سفر از پیش تو؟هرگز نتوانم

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد/چون کبوتر لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی من نرمیدم نگسستم/باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم

تا به دام تو در افتم همه جا گشتم وگشتم/حذر از عشق ندانم

سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم/اشکی از شاخه فرو ریخت

مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت/اشک در چشم تو لرزید

ماه بر عشق تو خندید/یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه کشیدم/نگسستم نرمیدم

رفت و در ظلمت غم آن شب و شب های دگر هم/نگرفتی در گر از عشق آزرده خبر هم

نکنی دیگر از آن کوجه گذر هم/بی تو اما به چه حالی من از آن کوجه گذشتم 


 
 


:: بازدید از این مطلب : 613
|
امتیاز مطلب : 48
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : 14 / 1 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad
 

خداحافظ گل لادن .تموم عاشقا باختن
ببين هم گريه هام از عشق .چه زندوني برام ساختن
خداحافظ گل پونه .گل تنهاي بي خونه
لالايي ها ديگه خوابي به چشمونم نمي شونه
يكي با چشماي نازش دل كوچيكمو لرزوند

يكي با دست ناپاكش گلاي باغچمو سوزوند
تو اين شب هاي تو در تو . خداحافظ گل شب بو
هنوز آوار تنهايي داره مي باره از هر سو
خداحافظ گل مريم .گل مظلوم پر دردم
نشد با اين تن زخمي به آغوش تو برگردم
نشد تا بغض چشماتو به خواب قصه بسپارم
از اين فصل سكوت و شب غم بارونو بردارم
نمي دوني چه دلتنگم از اين خواب زمستوني
تو كه بيدار بيداري بگو از شب چي مي دوني

تو اين روياي سر دم گم .خداحافظ گل گندم
تو هم بازيچه اي بودي . تو دست سرد اين مردم
خداحافظ گل پونه . كه باروني نمي توني
...طلسم بغضو برداره .از اين پاييز ديوونه خداحافظ .....!





خداحافظ همين حالا، همين حالا که من تنهام
خداحافظ به شرطی که بفهمی تر شده چشمام
خداحافظ کمی غمگين، به ياد اون همه ترديد
به ياد آسمونی که منو از چشم تو ميديد
اگه گفتم خداحافظ نه اينکه رفتنت ساده اس
نه اينکه ميشه باور کرد دوباره آخر جاده اس
خداحافظ واسه اينکه نبندی دل به رؤيا ها
بدونی بی تو و با تو، همينه رسم اين دنيا
خداحافظ خداحافظ
همين حالا
خداحافظ




:: بازدید از این مطلب : 666
|
امتیاز مطلب : 38
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : 8 / 1 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad
تاریخ انتشار : 6 / 1 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad
دردما

 

 

دنيابرسرم آوار شد بين ما هر پنجره ديوار شد

 

درد ما دربودن ما ريشه داشت

رفتن ومردن علاج كار شد

 

آنكه اول نوشدارو مي نمود

برلب ما زهر نيش مار شد

 

عيب از ما بود از ياران نبود

تا كه ياري يارشدديدار شد

 

عاقبت با حيله سوداگران عشق هم كالاي هر بازارشد



:: بازدید از این مطلب : 713
|
امتیاز مطلب : 40
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : 6 / 1 / 1389 | نظرات ()