نوشته شده توسط : mohammad

در خراباتی که نامش زندگیست ، با همه نا آشنا ها می روم

کوله بار خاطره جمع می کنم ،با همه بیگانگی ها می روم

می روم در آن دیار آشنا ،با همه دلتنگی ها یم می روم

با همین دستان سرد و یخ زده، با همه دلخستگی ها می روم

در سرای بی کسیم هیچ کس نماند،با همه دلواپسی ها می روم

با تلنگر میزنم بر سینه ام ، تا تپش در سینه دارم می روم

گونه های خیسم پنهان میکنم، با همین خیس گونه هایم می روم

گر چه پاهایم بگشتست ناتوان  با همین پاهای سستم می روم

می روم دور از خیال خویش عاشق می شوم

می روم گم می شوم در خاطره، من با کدامین خاطره هام می روم؟

گر چه دارم یک نفر چشم انتظار، تا بمیرد انتظارش می روم

من در آغوشت آرام و قراری داشتم،با همین آرامش جان می روم

برمزارم نویسید چشم به در ، با همین چشمان بازم می روم

روز من شب بود ومن تنها شدم، من دارم تنهای تنها می روم

بوده ام دیوانه و عاشق به کس ، کس نگویید پنهان می روم

سادگی و ساده زیستن بود عمر من ، با همین دل سادگی ها می روم

عاشقانه کرده ام چشمش نگاه ، وقت رفتن با چشم بسته می روم

گریه کردن عادت من بود و بس ، می روم نشنو صدای اشک من

طاقتت پایان رسد روزی اجل،با همین چشمان گریان می روم

بسته ام کوله ای از خاطرت، دل بکن از من که بی تو می روم





:: بازدید از این مطلب : 459
|
امتیاز مطلب : 49
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : 25 / 3 / 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: