چشمانم را بر روي هم ميگذارم، و در آغوش ميگيرم لحظات پر از وسوسه را
نسيم بهاري چون هالهاي ميبوسد لبهاي ترک خورده من را
و من غرق در دريايي از امواج نور قلبم را با پاي پياده ميپيمايم تا شايد گم شدن خود را در آن بيابم.
خورشيد همچنان در قطرههاي شبنم ميدرخشد، همه چيز زيباست حتي گم شدن در
روياي آرزوها