اشكهایم
نگاه هایم
حرفهایم
و سكوتم
نه
هیچ یك اثری نداشت
همه بی اثر بود
می رود
بدون نگاهی
و من فكر می كنم
و به یاد می آورم
روزی را كه گفت " من هستم،تو هم باش "
نگاهی می كنم
من هستم
اما او............

می نشینم
در كور سوی كوچه ی تنهایی
روزها به صبر
شب ها به انتظار
گذر زمان
گذر عمر
گفتند چون می گذرد غمی نیست
گذشت
اما با غم
گفتند این نیز بگذرد
گذشت
اما سخت
حال چه كنم
به چه شوقی
به چه امیدی
گذرعمر را تماشا كنم
در انتهای كوچه ی تنهایی


حرف آخر:
خواستم برای نبودنت دلتنگی کنم
که ....خیالت آمد