نوشته شده توسط : mohammad

در ذهن آشفته ام مست٬

به دنبال خاطرات تو می گردم تا با آنها کمی آرام بگیرم
راستی برایت بگویم
از وقتی که رفتی چشمهایم
همانند یک کودک بچه خودشان را خیس می کنند
یادت هست وقتی که خیس می شدند...
با دستهای کوچکت روی چشمهایم می گذاشتی تا آرام بگیرند٬ من که خوب یادم هست
دیشب با همان چشمهای خیس پشت پنجره رفتم
گفتم شاید تو٬ نمی دانم کجا٬ پشت پنجره باشی
تا انعکاس صورت ماهت را در ماه ببینم
مثل همیشه که دلتنگت می شدم
تا صبح نشستم
اما نیامدی....

+


:: بازدید از این مطلب : 384
|
امتیاز مطلب : 51
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : 11 / 4 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad


از من رمیده ای و من ساده دل هنوز

بی مهری و جفای تو باور نمی کنم

دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از این

دیگر هوای دلبر دیگر نمی کنم

رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید

دیگر چگونه عشق تورا آرزو کنم

دیگر چگونه مستی یک بوسه تورا

دراین سکوت تلخ و سیه جستجو کنم



:: بازدید از این مطلب : 366
|
امتیاز مطلب : 44
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : 11 / 4 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad
مطالب عاشقانه

افلاطون میگه : اگر با دلت چیزی یا کسی را دوست داری زیاد جدی نگیرش ٬ ارزشی نداره ٬ چون کاره دل دوست داشتنه ٬ مثل کار چشم که دیدنه ٬ اما اگر یک روز با عقلت کسی رو دوست داشتی ٬ اگر عقلت عاشق شد ٬ بدون داری چیزی رو تجربه میکنی که اسمش عشق واقعیه

یکی باش برای یک نفر.... نه خاطره ای مبهم در ذهن صد نفر

خیلی تلخ که ببینی که یه آهو اسیر پنجه های یه شیر شده اما تلخ تر از اون وقتی که ببینی یه شیر اسیر چشم های یه آهو شده

 میدونی بدترین بازی دنیا چیه ؟  اینه که تو چشم بذاری و من قایم بشم بعد تو یکی دیگه رو پیدا کنی  

هوس بازان کسی را که زیبا میبینند دوست می دارند اما عاشقان کسی را که دوست می دارند زیبا میبینند



:: بازدید از این مطلب : 384
|
امتیاز مطلب : 35
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : 1 / 4 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad
 

دوستت دارم

چقدر بده یكی باشه خسته و تنها و غریب
چقدر بده تو دنیامون دروغ و نیرنگ و فریب
 

                                                                    چقدر بده حرف دل و زبون دوتا باشه
                                                                    چقدر بده دستای تو از دستای من جدا باشه 
 

چقدر بده ما آدما قدر همو نمی‌دونیم
دور كه میشیم از همدیگه به یاد هم نمی‌مونیم
 

                                                                    چقدر بده یكی بگه دوست دارم خیلی زیاد       
                                                                    ولی وقتی بری سفر بگه " الهی كه نیاد "
 

چقدر بده كه آسمون رنگ صداقت نباشه
 تو كوچه‌های شهرمون عطر رفاقت نباشه
 

                                                                    چقدر بده ما آدما گاهی فراموش می‌كنیم        
                                                                    همین دیروز اومدیم و دو روز دیگه بایدبریم



:: بازدید از این مطلب : 374
|
امتیاز مطلب : 39
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : 1 / 4 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad

 

 

راز شقایق ...

مطالب عاشقانه - وبلاگ آئینه زندگی

شقایق گفت : با خنده نه بیمارم، نه تبدارم

اگر سرخم چنان آتش حدیث دیگری دارم

گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی

نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی

یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود

و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه

ومن بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت

ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته

و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود ز آنچه زیر لب می گفت :

شنیدم سخت شیدا بود نمی دانم چه بیماری

به جان دلبرش افتاده بود- اما طبیبان گفته بودندش

اگر یک شاخه گل آرد

ازآن نوعی که من بودم

بگیرند ریشه اش را و

بسوزانند

شود مرهم

برای دلبرش آندم

شفا یابد

چنانچه با خودش می گفت بسی کوه و بیابان را

بسی صحرای سوزان را به دنبال گلش بوده

و یک دم هم نیاسوده که افتاد چشم او ناگه

به روی من

بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من

به آسانی مرا با ریشه از خاکم جداکرد و

به ره افتاد

و او می رفت و من در دست او بودم

و او هرلحظه سر را

رو به بالاها

تشکر از خدا می کرد

پس از چندی

هوا چون کوره آتش زمین می سوخت

و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت

به لب هایی که تاول داشت گفت:اما چه باید کرد؟

در این صحرا که آبی نیست

به جانم هیچ تابی نیست

اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من

برای دلبرم هرگز

دوایی نیست

واز این گل که جایی نیست ؛ خودش هم تشنه بود اما!!

نمی فهمید حالش را چنان می رفت و

من در دست او بودم

وحالا من تمام هست او بودم

دلم می سوخت اما راه پایان کو ؟

نه حتی آب، نسیمی در بیابان کو ؟

و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت

که ناگه

روی زانوهای خود خم شد دگر از صبر اوکم شد

دلش لبریز ماتم شد کمی اندیشه کرد

آنگه

مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت

نشست و سینه را با سنگ خارایی

زهم بشکافت

زهم بشکافت

اما ! آه

صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد

زمین و آسمان را پشت و رو می کرد

و هر چیزی که هرجا بود با غم رو به رو می کرد

نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب، خونش را

به من می داد و بر لب های او فریاد

بمان ای گل

که تو تاج سرم هستی

دوای دلبرم هستی

بمان ای گل

ومن ماندم

نشان عشق و شیدایی

و با این رنگ و زیبایی

و نام من شقایق شد

گل همیشه عاشق شد



:: بازدید از این مطلب : 382
|
امتیاز مطلب : 36
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : 1 / 4 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad

این را نمی دانم من از باد  یا از گلی تنها شنیدم یا شاید از خورشید یاباد یا از هوا آن را شنیدم .

وقتی كه یك شب ماه روشن در رختخواب ابر می خفت این را شنیدم كه صدایی در گوش من آرام می گفت:

To quiro

Timoty molty bene

Te adore

I love you

اینا همه یعنی:

دوست دارم



:: بازدید از این مطلب : 471
|
امتیاز مطلب : 46
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : 25 / 3 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad
 

شبی از پشت یك تنهایی نمناك و بارانی تورا با لهجه ی گل های نیلوفر صدا كردم

تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا كردم.

پس از یك جستجوی نقره ای  در كوچه های آبی احساس تورا ازبین گلهایی كه در تنهایی ام رویید با حسرت جداكردم و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی:

"دلم حیران و سرگردان چشما نی ست رویایی"

 و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم تورا در دشتی از  تنهایی و حسرت رها كردم.

 

همین بود آخرین حرفت و من بعد از عبور تلخ و غمگینت حریم چشم هایم را برروی اشكی از جنس غروب ساكت  و نارنجی خورشید وا كردم نمیدانم چرا رفتی؟!؟...

 

 

نمیدانم چرا؟شاید خطا كردم!و تو بی آن كه فكر غربت چشمان من باشی نمیدانم كجا؟

تا كی برای چه؟

ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید

 و بعد از رفتنت یك قلب دریایی ترك برداشت

 و بعد از رفتنت رسم نوازش در غم خاكستری گم شد.و گنجشكی كه هرروز در كنار پنجره هر زمانی دانه بر میداشت تمام بال هایش غرق در اندوه غربت شد

 و بعد از رفتن تو آسمان  چشم هایش خیس  باران شد

 و بعد از رفتنت انگار كسی حس كرد من بی تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت و كسی حس كرد...

 من بی تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد.و بعد از رفتنت دریاچه بغض كرد كسی فهمید تو نام مرا ازیاد خواهی برد.!

و من با آنكه میدانم تو هرگز یاد من را با عبور خود از یاد نخواهی برد.هنوز آشفته ی  چشمان زیبای توام برگرد!...

ببین كه انتظار من چه خواهد شد و بعد از این همه طوفان و وهم و پرسش و تردید كسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت:

تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو  در راه عشق و انتخاب آن خطا كردم

 و من در  حالتی ما بین  اشك و حسرت و تردید كنار انتظاری كه بدون پاسخ و سردست و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یك دل میان غصه ای از جنس بغض كوچك یك ابر نمیدانم چرا؟

"شاید به رسم عادت پروانگی مان باز برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا كردم"



:: بازدید از این مطلب : 431
|
امتیاز مطلب : 62
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
تاریخ انتشار : 25 / 3 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad

در خراباتی که نامش زندگیست ، با همه نا آشنا ها می روم

کوله بار خاطره جمع می کنم ،با همه بیگانگی ها می روم

می روم در آن دیار آشنا ،با همه دلتنگی ها یم می روم

با همین دستان سرد و یخ زده، با همه دلخستگی ها می روم

در سرای بی کسیم هیچ کس نماند،با همه دلواپسی ها می روم

با تلنگر میزنم بر سینه ام ، تا تپش در سینه دارم می روم

گونه های خیسم پنهان میکنم، با همین خیس گونه هایم می روم

گر چه پاهایم بگشتست ناتوان  با همین پاهای سستم می روم

می روم دور از خیال خویش عاشق می شوم

می روم گم می شوم در خاطره، من با کدامین خاطره هام می روم؟

گر چه دارم یک نفر چشم انتظار، تا بمیرد انتظارش می روم

من در آغوشت آرام و قراری داشتم،با همین آرامش جان می روم

برمزارم نویسید چشم به در ، با همین چشمان بازم می روم

روز من شب بود ومن تنها شدم، من دارم تنهای تنها می روم

بوده ام دیوانه و عاشق به کس ، کس نگویید پنهان می روم

سادگی و ساده زیستن بود عمر من ، با همین دل سادگی ها می روم

عاشقانه کرده ام چشمش نگاه ، وقت رفتن با چشم بسته می روم

گریه کردن عادت من بود و بس ، می روم نشنو صدای اشک من

طاقتت پایان رسد روزی اجل،با همین چشمان گریان می روم

بسته ام کوله ای از خاطرت، دل بکن از من که بی تو می روم



:: بازدید از این مطلب : 463
|
امتیاز مطلب : 49
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : 25 / 3 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad

دوراهی

 

در تنهایی خویش به چه اندیشه کنم که پر از سکوتم وسکوت

مثل تخته سنگی که با شلاق موج سکوت میکند و سکوت

آرامش اقیانوس با نفس خسته ی باد طوفانی میشود و من با چشمان تو

چه بگویم و چه بنامم ترا که هم دوستت دارم و هم ...

دوستت دارم شاید روزی همدمم بودی همه کسم بودی ،عاشقت بودم و عاشقم بودی ،

تنهایی دستانم را دستان تو پر می کرد...

متنفرم ازت چون گاهی قلبم شکستی  و پا روی احسا س و جوانی ام نهاده ای...

چه کنم رهایت کنم یا با تو بمانم؟

بمانم تا بسازم یا بروم تا بسوزم؟

بر جاده ای گام نهاده ام که خود مقصدش ندانم

در دام دوراهی گیر افتاده ام

سازش و سوزش هر دو برایم یکی خواهد بود. رفتن و ماندن...

به چه اندیشه کنم که پر از مبهمم پر از دوراهی ها، پر از پشیمانی و ندامت...

کوله بارم را بسته ام اما جایی برای رفتن وسفر کردن ندارم

مرا اینگونه باور کن ، کمی تنها ، کمی خسته،کمی از یادها رفته ،خدا هم ترک ما کرده

خدا دیگر کجا رفته؟ ....



:: بازدید از این مطلب : 420
|
امتیاز مطلب : 37
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : 25 / 3 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad

سلام به همگی

چه اونایی که میان چه نمیان چه نظر میدن چه نمیدن

میخوام یه سوالی بپرسم دوست دارم که دوست داشته باشین نظر بدین

اگه کسی که دوستش دارین یعنی واقعا دوستش دارین بره شما چیکار میکنین با یادگاریاش چیکار میکنین نگه میدارین یا نه؟؟؟

دوست دارم هر کسی که میاد نظرشو بگه

ممنون از همتون



:: بازدید از این مطلب : 431
|
امتیاز مطلب : 53
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17
تاریخ انتشار : 22 / 3 / 1389 | نظرات ()