نوشته شده توسط : mohammad
بهار را باور کن

باز کن پنجره ها را که نسيم

روز ميلاد اقاقی ها را جشن می گيرد

و بهار

روی هر شاخه کنار هر برگ

شمع روشن کرده است

همه چلچله ها برگشتند

و طراوت را فرياد زدند

کوچه يکپارچه آواز شدست

و درخت گيلاس

هديه جشن اقاقی ها را

گل بدامن کرده است

باز کن پنجره ها را ايدوست

هيچ يادت هست

که زمين را عطشی وحشی سوخت؟

برگها پژمردند ؟

تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هيچ يادت هست؟

توی تاريکی شبهای بلند ،

سيلی سرما با تاک چه کرد؟

با سر و سينه گلهای سپيد

نيمه شب باد غضبناک چه کرد؟

هيچ يادت هست؟

حاليا معجزه باران را باور کن

و سخاوت را در چشم چمنزار ببين

و محبت را در روح نسيم

که در اين کوچه تنگ

با همين دست تهی

روز ميلاد اقاقی ها را

جشن می گيرد !

خاک جان يافته است

تو چرا سنگ شدی ؟

تو چرا اينهمه دلتنگ شدی؟

باز کن پنجره ها را ...

                    و بهاران را باور کن !

فریدون مشیری



:: بازدید از این مطلب : 769
|
امتیاز مطلب : 54
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : 14 / 10 / 1388 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: