نوشته شده توسط : mohammad

قطعه ای زيبا و عاشقانه در وصف دیدار یار 

  

کاش می دانستی 
بعداز آن دعوت زیبا به ملاقات خودت 
من چه حالی بودم!


خبر دعوت دیدارت چونکه از راه رسید 
پلک دل باز پرید 
من سراسیمه به دل بانگ زدم 
آفرین قلب صبور 
زود برخیز عزیز 
جامه تنگ در آر 
وسراپا به سپیدی تو درآ .


وبه چشمم گفتم : 



:: بازدید از این مطلب : 512
|
امتیاز مطلب : 39
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : 17 / 2 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad

يكي بود يكي نبود

يكي بود يكي نبود يه دروغ كهنه بود
 
يكي موند يكي نموند حرف راست قصه بود

يكي موند با غصه ها، به غم عشق مبتلا

يكي رفت چه بي وفا، با دو رنگي آشنا

اونكه موند ريشه پوسوند دلشو غصه سوزوند

  نالش از ديوه نبود، پشتشو دوري شكوند

  زير آوار جفا دل دادش به هر بلا

  با همه عشق و وفا راهي شد تو قصه ها

 اونكه موند يه قصه ساخت اما هي هستي شو باخت

 قصه ها به سر رسيد ،اون به عشقش نرسيد

 هيشكي خوابشو نديد، گل يادشو نچيد

 گم شدش تو قصه ها، توي شهر عاشقا

 


:: بازدید از این مطلب : 517
|
امتیاز مطلب : 48
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : 15 / 2 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad

ارزو

آرزو دارم شبی عاشق شوی

آرزو دارم بفهمی درد را

تلخی برخورد های سرد را

می رسد روزی که بی من لحظه ها را سر کنی

می رسد روزی که مرگ عشق را باور کنی

می رسد روزی که شبها در کنار عکس من

نامه های کهنه ام را مو به مو از بر کنی!



[تصویر: 1255789020.jpg]



:: بازدید از این مطلب : 536
|
امتیاز مطلب : 45
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : 15 / 2 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad


عشق با خدا

وقتی واژه ی خدا را بر زبان میرانی، گویی به چیزی دور و دست نا یافتنی اشاره میکنی. و قرن هاست که میگویند خدا چیزی در آن بالا، در آسمان دور دور است. اما وقتی میگویی (عشق) به چیزی اشاره میکنی که به قلب بسیار نزدیک است.


وقتی واژه ی خدا را بکار می بری، گویی از یک شخص سخن میگویی. خدا محدود و معیّن می شود. اما عشق یک شخص نیست. یک کیفیت، یک حضور، یک بوی خوش است. نه بوی خوش یک گل، بلکه بسیار نامحدود تر، بی کران تر و نا متناهی تر.

وقتی میگویی خدا به تو احساس نا توانی دست میدهد: (چه کار کنم؟) اما زمانی که پای عشق در میان استمیتوانی کاری در مورد آن انجام دهی. طبیعت ذاتی تو عشق ورزیدن است.
مسیح میگفت خدا همان عشق است و من میگویم عشق همان خداست.



:: بازدید از این مطلب : 482
|
امتیاز مطلب : 45
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : 14 / 2 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad

کوتاه وعمیق

هر وقت که زمین خوردی ، دست کم چیزی از زمین بردار...
اگر می خواهید اخلاق کسی را امتحان کنید ، به او قدرت بدهید.
اگر تمام شب را برای از دست دادن خورشید ، اشک بریزی ، لذت دیدن ستاره ها را از دست می دهی.
به نور نگاه کن ! سایه ها پشت سرت خواهند بود.
هرگز امیدی را از کسی سلب نکن ، شاید این تنها چیزی است که او دارد.
حسود فکر می کند که اگر پای همسایه اش بشکند ، او بهتر می تواند راه برود.
کسی که کاری نمی کند ، اشنباهی نمی کند و کسی که اشتباهی نمی کند ، چیزی یاد نمی گیرد.
خوش بین باشید ، اما خوش بین دیرباور.
کسی که سوال می پرسد ، چند دقیقه احمق است اما کسی که سوال نمی پرسد ، برای همیشه احمق است.
برای هر مشکلی دست کم دو راه حل وجود دارد ، سکوت و صبر و گذر زمان
زیاد زیستن آرزوی همه است اما خوش زیستن ، آرمان یک عده معدود.
من به شانس خیلی اعتقاد دارم ، چون هر وقت که تلاش می کنم ، شانس می آورم.
ارزش هر کس به اندازه چیزی است که به دنبال آن است.
مردم اغلب از بی وقتی شکایت می کنند ، در حالی که مشکل اصلی بی هدفی است.
پول بر عاقلان خدمت می کند و بر جاهلان ، حکومت.
پرستویی که به فکر مهاجرت است از ویرانی اشیانه نمی ترسد.



:: بازدید از این مطلب : 489
|
امتیاز مطلب : 48
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : 14 / 2 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad

شاید مدت هاست که دیگه سری به خاطراتت نمی زنی و سراغی از چکاوک کوچیکی که همراهت بود و الان دیگه نیست نمی گیری،

شاید دیگه نشنیدن آواز محزون اون پرنده کوچولو برات اهمیتی نداره، یا شاید هم الان یه مرغ عشق جای اونو گرفته….

سعی کردم بگم مهم نیست، ولی نشد. نمی شه از خیلی چیزها به سادگی گذشت. شاید به نظر تو زمان همه چیز رو درست کنه، ولی این نظر توئه!

چطور می تونی خاطره ای رو که با الماس توی ذهنت حک شده و با طلوع هر صبح میدرخشه، نبینی… مگه اینکه بخوای خودت رو به ندیدن بزنی…

واقعاً نمی دونم این اسمش آزادیه یا بی اهمیتی یا استقلال یا روشن فکری… “روشن فکری” نسل سومی که بی معنا و بی سرانجامه.  براش هنوز اسم مناسبی پیدا نکردم چون هنوز نمی تونم درکش کنم. هنوز نمی فهمم تو ذهن های مثلاً مدرن امروزی چی می گذره که همه چیز براشون در حد یک بازی و سرگرمی چند روزه است.

شاید از کنار رفتارهای ناپسند و نامفهوم رد بشم، ولی هرگز هیچ چیز رو فراموش نمی کنم… هرگز…

“انسان همیشه به محبوب هایش چیزهای زیادی هدیه می کند:

کلام، آسایش و احساس لذت…

و تو ارزشمندترین همه ی این ها را به من هدیه کردی:

“فقدان”…”

<کریستین بوبن>




:: بازدید از این مطلب : 507
|
امتیاز مطلب : 38
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : 10 / 2 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad

کاش زودتر بیایی!

خسته ام از خیال تو

چشمانم را خواهم بست تا روزی که روبه روم بگویی

چشمانت را باز کن…

آنگاه شوق دیدنت ، خستگی یک عمر را از من می گیرد

و با تمام وجود ، عاشق میشوم به شوق دیدنت…

مبادا دیر کنی ، نمیدانم آن روز که می آیی تو را خواهم دید یا چشمام پر خاک می شود…



:: بازدید از این مطلب : 508
|
امتیاز مطلب : 44
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : 10 / 2 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad

بازی زندگی

پسرک

توی بازی زندگی ، من و اون نشسته بودیم!

گفت بیا بازی کنیم، منم که عاشق بازی گفتم باشه ، چه بازی؟

گفت تو عکس من رو بکش من عکس تو رو هر کی زود تموم کرد بازی رو برده!

گفتم باشه بیا شروع کنیم

نگاهم به کاغذخودم بود ، خدایا چطوری بکشمش؟ ، دزدکی به دستش نگاه میکردم ، یه چیزایی رو کاغذ میکشید ، خیلی خوشکل خطهارو اینور و اونور میکشید…

محو تماشاش بودم گفت تموم، من تموم کردم! یالا نشون بده ببینم منو چطوری کشیدی!

گفتم اول تو! گفت نه خیر اول تو

منم کاغذ سفید رو جلو روش گذاشتم و گفتم همین… سفید سفید…

یه لبخندی زد

من گفتم یالا حالا نشونم بده منو چطوری کشیدی

کاغذشو گذاشت روبه روم … همه شو خط خطی و سیاه کرده بود…سیاه سیاه…

دلم شکست یه دفعه اون داد زد من بردم …من بُردم…

گفتم قبول هرچی تو بگی

گفت حاضری یه بازی دیگه بکنیم… گفتم باشه

گفت گل یا پوچ چطوره ؟ گفتم حرفی نیست.

گفت اول من

دستشو برد پشتش بعد آورد جلو… کدوم گل کدوم پوچ؟

گفتم راست گُل..نه چپ گُل … نگام میکرد…

خودم هر دو دستشو گرفتم و باز کردم

پوچ… پوچ…



:: بازدید از این مطلب : 564
|
امتیاز مطلب : 39
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : 10 / 2 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad

چقدر خوب و روشن است نمای چشم های تو

 

                                              نمیرسد ستاره ای به پای چشم های تو

 

به ماه خیره می شوم فقط و گریه می کنم

 

                                             دلم که تنگ میشود برای چشم های تو

 

و هی مرور میکنم نگاه اول تو را

 

                                         اگر نمی رسد به من صدای چشم های تو

 

تو تاکه پلک می زنی به سجده میرود دلم

 

                                               به پیشگاه اعظم خدای چشم های تو

 

شبی خراب می شود حصارهای فاصله

 

                                           و آب می شود دلم به پای چشم های تو



:: بازدید از این مطلب : 544
|
امتیاز مطلب : 35
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : 8 / 2 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad
روي قبرم بنويسيد کبوتر شد و رفت

زير باران غزلي خواند ، دلش تر شد و رفت

چه تفاوت که چه خورده است غم دل يا سم

آنقدر غرق جنون بود که پر پر شد و رفت

روز ميلاد ، همان روز که عاشق شده بود

مرگ با لحظه ي ميلاد برابر شد و رفت

او کسي بود که از غرق شدن مي ترسيد

عاقبت روي تن ابر شناور شد و رفت

هر غروب از دل خورشيد گذر خواهد کرد

ادمی ساده که يک روز کبوتر شد و رفت


 

 



:: بازدید از این مطلب : 607
|
امتیاز مطلب : 39
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : 8 / 2 / 1389 | نظرات ()