من پشیمانم از آن عشق که پستم می کرد
بر زبان های شما دست به دستم می کرد
مثل احساس کسی سنگ شدم ای مردم
تازه با فاصله همرنگ شدم ای مردم
یک نفر میوه ی احساس مرا چید و گذشت
گریه ی نیمه شب روح مرا دید و گذشت
یک نفر گریه ی عاشق شدنم را خندید
لحظه ی ناب شقایق شدنم را خندید
من از آن عشق که می مرد حکایت کردم
به خدایی که تو را می برد شکایت کردم

با شاخه گلی دل می بندیم و با جمله ای دل می کنیم
دلمان خوش می شود به بر آوردن خواهشی و چشیدن لذتی
و و قتی چیزی مطابق میلمان نبود
چقدر راحت لگد می زنیم و چه ساده می شکنیم
همه چیز را که زمانی برایمان دنیایی بود
:: بازدید از این مطلب : 412
|
امتیاز مطلب : 111
|
تعداد امتیازدهندگان : 36
|
مجموع امتیاز : 36