می نویسم تا بماند خاطراتم..... ---------------------------------------------- زندگی را با چیزهای بسیار ساده پر باید کرد. ساده ها، سطحی نیستند. خرید چند سیب ترش میتواند به عمق فلسفه ملاصدرا باشد. مشکل ما این نیست که برای شیرین کردن زندگی معجزه نمیکنیم؛ همانقدر که ویران میکنیم، نمیسازیم؛ همانقدر که کهنه میکنیم، تازگی نمیبخشیم؛ همانقدر که دور میشویم، باز نمیگردیم؛ همانقدر که آلوده میکنیم، پاک نمیکنیم؛ همانقدر که تعهدات و پیمانهای نخستین خود را فراموش میکنیم، آنها را به یاد نمیآوریم؛ همانقدر که از رونق میاندازیم، رونق نمیبخشیم. مشکل این است که از همه رویاهای خوش آغاز دور میشویم.
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
بی تو چگونه باورم شود برگهای زرد باغ دوباره سر سبز می شود ای مسافر همیشگی بی تو من به انتها رسیده ام از کدام آشنایی از کدام عشق با تو گفتگو کنم من به سوگ عاطفه ها نشسته ام بی هدف به هر طرف کشیده می شوم به یاد تو عزیز سفر کرده از چشمم چون اشک سفر کردی بی تو چه کنم ---------------------------------------------------------------------------------------------------------
گفتی: هروقت خواستی گریه کنی برو زیر بارون که نکنه یه نامردی اشکتو ببینه و بهت بخنده ... گفتم: اگه بارون نیومد چی؟ گفتی: اگه چشمه قشنگه تو بباره آسمون گریش میگیره ... گفتم: یه خواهش دارم وقتی آسمون چشمم خواست بباره تنهام نذار گفتی: به چشم ... حالا امروز من دارم گریه میکنم اما آسمون نمی باره ... تو هم اون دور دورا ایستادی و داری بهم میخندی --------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
چه زیبا.. گفتم دوستت دارم! چه صادقانه.. پذیرفتی! چه فریبنده.. آغوشم برایت باز شد! چه ابلهانه.. با تو خوش بودم! چه كودكانه.. همه چیزم شدی! چه زود.. به خاطر یك كلمه مرا ترك كردی! چه ناجوانمردانه.. نیازمندت شدم! چه حقیرانه.. واژه غریب خداحافظی به من آمد! چه بیرحمانه.. من سوختم --------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
دو نفر که همدیگرو خیلی دوست داشتند و یک لحظه نمی تونستند از هم جدا باشند، با خوندن یک جمله معروف از هم جدا می شوند تا یکدیگر رو امتحان کنند و هر کدام در انتظار دیگری، همدیگرو نمی بینند. چون هر دو به صورت اتفاقی به جمله معروف ویلیام شکسپیر بر می خورند: « عشقت را رها کن، اگر خودش برگشت، مال توست و اگر برنگشت از قبل هم مال تو نبوده