نوشته شده توسط : mohammad

عشق

معنای شعر است

الهام رویاهاست

هیجان رقص است

موسیقی آوازهاست

عشق

شور وشوق روح است

احساس قلب است

عشق

شعر رویاهاست

رقص آوازهاست

و

روح قلب هاست

 



:: بازدید از این مطلب : 401
|
امتیاز مطلب : 105
|
تعداد امتیازدهندگان : 35
|
مجموع امتیاز : 35
تاریخ انتشار : 19 / 5 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad
  دوست دارم دستهایم را بگیری
  چشمهای خامشم  را
  در شب ِ  مهتاب ِ بــارانی بــشویی
  دوست دارم باغ باشی سبز گردی
  دوست دارم ساقه هایم را بگـیری
  این گل افتاده بر خاک
  این تپش ها در دل تاک
  این حضور سرخ ِ بی باک
   دوست دارم با تو باشم
  با تو تا شبهای بی مرز
   تا تن صبح ِ سپیده
     دوست دارم دستهای بسته ی من
              باز با پروانه ها همراه گردند . . .



:: بازدید از این مطلب : 434
|
امتیاز مطلب : 53
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17
تاریخ انتشار : 19 / 5 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad

 

دوستت دارم

    

 

" دوستت دارم "  را

من دلاویزترین شعر جهان یافته ام

این گل سرخ من است .

دامنی پر کن از این گل که دهی هدیه به خلق

که بری خانه دشمن !

                      که فشانی بر دوست ،

راز خوشیختی هرکس به پراکندن اوست !

 

 

در دل مردم عالم  _  به خدا  _

نور خواهد پاشید

روح خواهد بخشید .

تو هم ای خوب من ! این نکته به تکرار بگو

این دلاویزترین شعر جهان را همه وقت

نه به یکبار و به ده بار، که صد بار بگو

" دوستم داری " را از من بسیار بپرس

دوستت دارم را با من بسیار بگو



:: بازدید از این مطلب : 450
|
امتیاز مطلب : 79
|
تعداد امتیازدهندگان : 24
|
مجموع امتیاز : 24
تاریخ انتشار : 15 / 5 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad

یه روز بالاخره می بوسمت فوقش خدا منو میبره جهنم فوقش میشم ابلیس بعد توام چون به ابلیس بوس دادی میای جهنم اونوقت من میام پیدات میکنم و هر روز دور از چشم خدا می بوسمت  وای چه بهشتی میشه جهنم



:: بازدید از این مطلب : 464
|
امتیاز مطلب : 58
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : 11 / 5 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad

کاش چشمهایم را میبستم و وقتی بازشان میکردم  دنیا یک جور دیگر بود هر جوری جز انچه که در انم......

باز هم من..تو..قصه و باز هم مقدمه..مقدمه ای برای قصه عشق

وادمها اسیر دست سرنوشت

و انچه همیشه پیروز است.. سر نوشتی است که از ازل برایشان رقم زده اند من ایمان دارم که عشق همیشه پیروز است و سرنوشت ازلی انسان همیشه زیباترین سرنوشتی است که خدا برای او بر لوح محفوظ نقش زده است

نسرین سیفی(معمای عشق)



:: بازدید از این مطلب : 407
|
امتیاز مطلب : 80
|
تعداد امتیازدهندگان : 25
|
مجموع امتیاز : 25
تاریخ انتشار : 9 / 5 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad
خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی ، بالهای استعاری
لحظه های کاغذی را، روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی،زندگی های اداری
آفتاب زرد و غمگین ، پله های رو به پایین
سقفهای سرد و سنگین ، آسمانهای اجاری
با نگاهی سر شکسته،چشمهایی پینه بسته
خسته از درهای بسته، خسته از چشم انتظاری
صندلی های خمیده،میزهای صف کشیده
خنده های لب پریده ، گریه های اختیاری
عصر جدول های خالی، پارک های این حوالی
پرسه های بی خیالی، نیمکت های خماری
رو نوشت روزها را،روی هم سنجاق کردم:
شنبه های بی پناهی ، جمعه های بی قراری
عاقبت پرونده ام را،با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی ، باد خواهد برد باری
روی میز خالی من، صفحه ی باز حوادث
در ستون تسلیتها ، نامی از ما یادگاری


:: بازدید از این مطلب : 454
|
امتیاز مطلب : 70
|
تعداد امتیازدهندگان : 22
|
مجموع امتیاز : 22
تاریخ انتشار : 8 / 5 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad

اینم یه شعر جایی خوندم خوشم اومد گفتم شما هم بخونین شاید خوشتون بیا

 لیلی و مجنون قرن 21

دید مجنون دختری مست و ملنگ


 

در خیابان با جوانانی مشنگ



 

خوب دقت کرد در سیمای او
دید آن دختر بُود لیلای او



 

با دلی پردرد گفتا این چنین
حرف ها دارم بیا (پیشم بشین)


 

من شنیدم تازگی چت می کنی
با جوانی اهل تربت می کنی


 


 

نامه های عاشقانه می دهی
با ایمیل از ( توی) خانه می دهی


 



:: بازدید از این مطلب : 1623
|
امتیاز مطلب : 76
|
تعداد امتیازدهندگان : 22
|
مجموع امتیاز : 22
تاریخ انتشار : 8 / 5 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad
معلم گفت «الف» گفتم او. معلم گفت «ب» گفتم با او. معلم گفت «پ» گفتم پیش او. معلم گفت «ج» خواستم بگویم جدایی گفت نگو!
--------------------------------------------------------------------------------------------------------- ------

بی تو چگونه باورم شود برگهای زرد باغ دوباره سر سبز می شود ای مسافر همیشگی بی تو من به انتها رسیده ام از کدام آشنایی از کدام عشق با تو گفتگو کنم من به سوگ عاطفه ها نشسته ام بی هدف به هر طرف کشیده می شوم به یاد تو عزیز سفر کرده از چشمم چون اشک سفر کردی بی تو چه کنم
---------------------------------------------------------------------------------------------------------

گفتی: هروقت خواستی گریه کنی برو زیر بارون که نکنه یه نامردی اشکتو ببینه و بهت بخنده ... گفتم: اگه بارون نیومد چی؟ گفتی: اگه چشمه قشنگه تو بباره آسمون گریش میگیره ... گفتم: یه خواهش دارم وقتی آسمون چشمم خواست بباره تنهام نذار
گفتی: به چشم ... حالا امروز من دارم گریه میکنم اما آسمون نمی باره ... تو هم اون دور دورا ایستادی و داری بهم میخندی
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

چه زیبا.. گفتم دوستت دارم! چه صادقانه.. پذیرفتی! چه فریبنده.. آغوشم برایت باز شد! چه ابلهانه.. با تو خوش بودم! چه كودكانه.. همه چیزم شدی! چه زود.. به خاطر یك كلمه مرا ترك كردی! چه ناجوانمردانه.. نیازمندت شدم! چه حقیرانه.. واژه غریب خداحافظی به من آمد! چه بیرحمانه.. من سوختم
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

دو نفر که همدیگرو خیلی دوست داشتند و یک لحظه نمی تونستند از هم جدا باشند، با خوندن یک جمله معروف از هم جدا می شوند تا یکدیگر رو امتحان کنند و هر کدام در انتظار دیگری، همدیگرو نمی بینند. چون هر دو به صورت اتفاقی به جمله معروف ویلیام شکسپیر بر می خورند: « عشقت را رها کن، اگر خودش برگشت، مال توست و اگر برنگشت از قبل هم مال تو نبوده


:: بازدید از این مطلب : 405
|
امتیاز مطلب : 70
|
تعداد امتیازدهندگان : 23
|
مجموع امتیاز : 23
تاریخ انتشار : 8 / 5 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad

اگر برای لحظه ای خداوند فراموش می کرد که من پیر شده ام و به من کمی دیگر زندگی ارزانی می داشت، شاید تمام آنچه را که فکر می کنم بازگو نمی کردم، بلکه تأمل می کردم بر تمام آنچه که بازگو می کنم

چیزها را نه بر مبنای ارزش آنها که بر مبنای معنای آنها ارزش گذاری می کردم

کم می خوابیدم و بیشتر رؤیاپردازی می کردم، در حالیکه می دانستم که هر دقیقه ای که چشمانمان را می بندم، ۶۰ ثانیه نور را از دست می دهیم.

به رفتن ادامه می دادم آن هنگام که دیگران مانع می شوند… بیدار می ماندم آن هنگام که دیگران می خوابند… گوش می دادم هنگامی که دیگران سخن می گویند و با تمام وجود از بستنی شکلاتی لذت می بردم

اگر خداوند به من کمی زندگی می داد، به سادگی لباس می پوشیدم. صورتم را به سوی خورشید می کردم و نه تنهـا جسم، که روحم را نیز عریان می کردم

خدای من!! اگر قلبی داشتم نفرتم را بر یخ می نوشتم و منتظر طلوع خورشید می شدم… با اشک هایم گل های رز را آب می دادم تا درد خارها و بوسه ی گلبرگهـایشان را احساس کنم

... به ادامه ی مطلب مراجعه کنید ...




:: بازدید از این مطلب : 410
|
امتیاز مطلب : 64
|
تعداد امتیازدهندگان : 21
|
مجموع امتیاز : 21
تاریخ انتشار : 5 / 5 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad

از ياد مبر
عشق من خاطره عشق من از ياد مبر
يادم ای شاخ گل نسترن از ياد مبر

آن گل ياس سپيدی که به دستم دادی
ای گل ياس سپيد چمن از ياد مبر

خاطرات خوش این عشق جنون‌آسا را
مبر ای بوی خوش یاسمن از ياد مبر

چون ببوسد لب مهتاب گل روی تو را
بوسه‌ام ای گل مهتاب تن از ياد مبر

چون پر نرم نسيمی بنوازد رويت
نغمه نرم غزل‌های من از ياد مبر

ياد باد آنکه مرا يار عزيزت خواندی
ياد اين يار عزيز کهن از ياد مبر

از غمت سوخته‌ام با ستمت ساخته‌ام
اين همه سوختن و ساختن از ياد مبر

عالم و هر چه در او هست ببر از يادت
ليک دل دادن و عاشق شدن از ياد مبر

خسرو فرشیدورد

عاشقانه



:: بازدید از این مطلب : 406
|
امتیاز مطلب : 50
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17
تاریخ انتشار : 5 / 5 / 1389 | نظرات ()