نوشته شده توسط : mohammad

www.miladfarhadi.blogsky.com 

"من شکستم در خود"

من شکستم در خود
من نشستم در خویش
لیک هرگز نگذشتم از
پل
که ز رگ های رنگین بسته ست کنون
بر دو سوی رود آسودن
باورن کن نگذشتم از پل
غرق یکباره شدم
من فرو رفتم
در حرکت دستان تو
من فرو رفتم
در هر قدمت ، در میدان
من نگفتم به ذوالکتاف سلام
شانه ات بوسیدم
تا تو از این همه ناهمواری
به دیار پکی راه بری
که در آن یکسانی پیروزست
من شکستم در خود
من نشستم در خویش



:: بازدید از این مطلب : 428
|
امتیاز مطلب : 120
|
تعداد امتیازدهندگان : 37
|
مجموع امتیاز : 37
تاریخ انتشار : 6 / 6 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad

باز در چهره خاموش خیال
خنده زد چشم گناه آموزت
باز من ماندم و در غربت دل
حسرت بوسه هستی سوزت
باز من ماندم و یك مشت هوس
باز من ماندم و یك مشت امید
یاد آن پرتو سوزنده عشق
كه ز چشمت به دل من تابید
باز در خلوت من دست خیال
صورت شاد ترا نقش نمود
بر لبانت هوس مستی ریخت
در نگاهت عطش طوفان بود
یاد آن شب كه ترا دیدم و گفت
دل من با دلت افسانه عشق
چشم من دید در آن چشم سیاه
نگهی تشنه و دیوانه عشق
یاد آن بوسه كه هنگام وداع
بر لبم شعله حسرت افروخت
یاد آن خنده بیرنگ و خموش
كه سراپای وجودم را سوخت
رفتی و در دل من ماند به جای
عشقی آلوده به نومیدی و درد
نگهی گمشده در پرده اشك
حسرتی یخ زده در خنده سرد
آه اگر باز بسویم آیی
دیگر از كف ندهم آسانت
ترسم این شعله سوزنده عشق
آخر آتش فكند بر جانت

 mnr



:: بازدید از این مطلب : 461
|
امتیاز مطلب : 95
|
تعداد امتیازدهندگان : 31
|
مجموع امتیاز : 31
تاریخ انتشار : 6 / 6 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad
امروز ظهر شیطان را دیدم ! ...

نشسته بر بساط صبحانه و آرام لقمه برمیداشت ...
گفتم : ظهر شده، هنوز بساط کار خود را پهن نکرده ای؟
بنی آدم نصف روز خود را بی تو گذرانده اند ...

شیطان گفت : خود را بازنشسته کرده ام. پیش از موعد!

گفتم : ... به راه عدل و انصاف بازگشته ای یا سنگ بندگی خدا به سینه می زنی؟

گفت : من دیگر آن شیطان توانای سابق نیستم.
دیدم انسانها، آنچه را من شبانه به ده ها وسوسه پنهانی انجام میدادم، روزانه به صدها دسیسه آشکارا انجام میدهند.
اینان را به شیطان چه نیاز است؟
شیطان در حالی که بساط خود را برمیچید تا در کناری آرام بخوابد، زیر لب گفت: آن روز که خداوند گفت بر آدم و نسل او سجده کن، نمیدانستم که نسل او در زشتی و دروغ و خیانت، تا کجا میتواند فرا رود، و گرنه در برابر آدم به سجده می رفتم و میگفتم که : همانا تو خود پدر منی.



:: بازدید از این مطلب : 455
|
امتیاز مطلب : 70
|
تعداد امتیازدهندگان : 27
|
مجموع امتیاز : 27
تاریخ انتشار : 3 / 6 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad
اون نگاهش دلنشين بود ،اما حيف كه ديگه رفته
بودنش  در من اثر داشت ،حالا تنهام خيلي وقته

قاب عكسش يادگاره ،كه منو تنها نذاشته
بغض غم يه حلقه ي اشك ، روی گونه هام گذاشته

دست من سرده و انگار ،ديگه هيچ حسي نداره
خيلي سخته باورش كه، دستامو تنها ميذاره

در و ديوار اتاقم چند روزه كه سوت و كوره
ديگه اون حس قديمي از دل تو خيلي دوره

از تو دلگيرمو اما باز ميگم قسمت همينه
ياد رفتنت مي افتم به ته دلم ميشينه

هنوزم يه بغض داغون مدتيست توي گلومه
گل سرخ و نامه ي تو روي طاقچه روبرومه

هنوزم برام عزيزي گرچه باز برنميگردي
خودتو به جام بذاري ببيني باهام چه كردي

روزاي رفته خداحافظ نمياين دوباره پيشم
كاش بدوني اگه بياي هموني كه خواستي ميشم

هنوزم دلم گرفته يادي از دلم نكردي
دل خوشيم اينه يه روزي باز پيش من برميگردي


:: بازدید از این مطلب : 383
|
امتیاز مطلب : 77
|
تعداد امتیازدهندگان : 27
|
مجموع امتیاز : 27
تاریخ انتشار : 2 / 6 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad

در قرون وسطا کشیشان بهشت را به مردم می‌فروختند و مردم نادان هم با پرداخت هر مقدار پولی قسمتی از بهشت را از آن خود می‌کردند.
فرد دانایی که از این نادانی مردم رنج می‌برد دست به هر عملی زد نتوانست مردم را از انجام این کار احمقانه باز دارد تا اینکه فکری به سرش زد...
به کلیسا رفت و به کشیش مسئول فروش بهشت گفت:قیمت جهنم چقدره؟کشیش تعجب کرد و گفت: جهنم؟!مرد دانا گفت: بله جهنم.
کشیش بدون هیچ فکری گفت: ۳ سکه مرد سراسیمه مبلغ را پرداخت کرد و گفت: لطفا سند جهنم را هم بدهید.
کشیش روی کاغذ پاره ای نوشت: سند جهنم مرد با خوشحالی آن را گرفت از کلیسا خارج شد.
به میدان شهر رفت و فریاد زد: من تمام جهنم رو خریدم این هم سند آن است. دیگر لازم نیست
بهشت را بخرید چون من هیچ کس را داخل جهنم راه نمی‌دهم...!


بازگشت به بالا
رويت مشخصات كاربر ارسال پيغام شخصي  

:: بازدید از این مطلب : 596
|
امتیاز مطلب : 110
|
تعداد امتیازدهندگان : 37
|
مجموع امتیاز : 37
تاریخ انتشار : 30 / 5 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad

روز اول آشنایی یادته....

برام شعرعاشقانه میخوندی یادته....

من که برات بودم عزیزترین یادته.....

سرمو رو شونه هات میذاشتم یادته....

دست های مهربونت رو روی صورتم می کشیدی یادته....

بهم میگفتی تو تنها عشقمی یادته....

همیشه من تنها آرزوت بودم یادته....

بهم میگفتی توی قلب من جز تو کسی راه نداره یادته....

میخوام تموم حرفاتو فریاد بزنم...(*بگم بی وفا یادته*)

تو تمام وجودت که الآن از سنگ شده منو تنها میذاری...

مگه تو دل نداری....وجدان نداری....

اینو بدون دل من بازیچه نبود...

آره من مثل عروسکی اسباب بازی تو شدم...

تو منو بازی دادی...چه جور به خودت اجازه دادی...

با رفتنت غرورمو بشکنی...

باشه برو....من تنهایی رو بعداز تو دوست دارم...



:: بازدید از این مطلب : 466
|
امتیاز مطلب : 99
|
تعداد امتیازدهندگان : 30
|
مجموع امتیاز : 30
تاریخ انتشار : 29 / 5 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad

عشق یعنی راه رفتن زیر باران

                               عشق یعنی من می روم تو بمان

عشق یعنی آن روز وصال

                             عشق یعنی بوسه ها در طوله سال

عشق یعنی پای معشوق سوختن

                             عشق یعنی چشم را به در دوختن

 عشق یعنی جان می دهم در راه تو

                            عشق یعنی دستانه من دستانه تو

عشق یعنی مریمم دوستت دارم تورو

                            عشق یعنی می برم تا اوج تورو

عشق یعنی حرف من در نیمه شب

                            عشق یعنی اسم تو واسم میاره تب

عشق یعنی انقباظو انبصاط

                            عشق یعنی درده من درده کتاب

عشق یعنی زندگیم وصله به توست

                           عشق یعنی قلب من در دست توست

عشق یعنی عشقه من زیبای من

                           عشق یعنی عزیزم دوستت دارم



:: بازدید از این مطلب : 386
|
امتیاز مطلب : 103
|
تعداد امتیازدهندگان : 33
|
مجموع امتیاز : 33
تاریخ انتشار : 29 / 5 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad

 

آرزوی باران ک

 

افی برای تو می‌کنم که زیبایی بیشتری به روز آفتابیت بدهد...

آرزوی شادی کافی برای تو می‌کنم که روحت را زنده و ابدی نگاه دارد...

آرزوی رنج کافی برای تو می‌کنم که کوچکترین خوشی‌ها به بزرگترینها تبدیل شوند...

آرزوی بدست آوردن کافی برای تو می‌کنم که با هرچه می‌خواهی راضی باشی...

آرزوی از دست دادن کافی برای تو می‌کنم تا بخاطر هر آنچه داری شکرگزار باشی...

آرزوی سلام‌های کافی برای تو می‌کنم که بتوانی خداحافظی آخرین راحتری داشته باشی...

می گویند که تنها یک دقیقه طول می‌کشد که دوستی را پیدا کنید...

یکساعت می‌کشد تا از او قدردانی کنید...

اما یک عمر طول می‌کشد تا او را فراموش کنید...

آرزوی کافی برایت میکنم...



:: بازدید از این مطلب : 438
|
امتیاز مطلب : 112
|
تعداد امتیازدهندگان : 37
|
مجموع امتیاز : 37
تاریخ انتشار : 28 / 5 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad


می ترسم حالا که بی تاب تر از آخرین قطره باران و اولین شکوفه بهارم

باز نیامدنت را ببینم - با اینهمه زمستان امسال هم بی تو گذشت تا ابری

نیامده.بگو : با قرارهای هنوز منتظر چه باید کرد!!!؟

من منتظر امدن تومی مانم..حتی اگراخرین قطره باران بصورتم ببارد...




:: بازدید از این مطلب : 430
|
امتیاز مطلب : 122
|
تعداد امتیازدهندگان : 34
|
مجموع امتیاز : 34
تاریخ انتشار : 28 / 5 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mohammad

 

 

گذشت زمان برای آنان که در انتظارند بسیار کند...

برای آنان که می هراسند بسیار تند...

برای کسانی که زانوی غم به بغل میگیرند بسیار طولانی...

برای کسانی که سرخوشند بسیار کوتاه است...

اما برای کسانی که عشق می ورزند ...

آغاز و پایانی نیست و زمان تا ابدیت ادامه دارد....



:: بازدید از این مطلب : 420
|
امتیاز مطلب : 118
|
تعداد امتیازدهندگان : 36
|
مجموع امتیاز : 36
تاریخ انتشار : 28 / 5 / 1389 | نظرات ()