سرنوشت بدیه اول راهت رو ازم گرفت
صبح فردا شد دیدم ردپاتو ازم گرفت
تا میخواستم به چشمهای روشن نگاه کنم
مال دیگری شدی و چشم هایت رو ازم گرفت
تو رو جادو کرد یکی با یک چیزی مثل تلسم
اثرش زیاد بود و خنده هایت رو ازم گرفت
تو با من حرف میزدی نگاهت یه جای دیگه بود
خدا لعنتش کنه اون نگاهت رو ازم گرفت
لحظه هایت یه وقت هایی مال دوتامون میشدن
اون حسود اون دو سه تا لحظه هات رو ازم گرفت
:: بازدید از این مطلب : 771
|
امتیاز مطلب : 50
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14